امروز بیش از هر زمان دیگری پرسش در خصوص ادیان کهن، مانند اسلام و مسیحیت، در میان است. علت هم اینکه از یک سو این ادیان بر تمام شئونات زندگی ما حکومت کرده و از سوی دیگر بر خلاف آنچه که باید باشند عمل می کنند، و به جای عاملی برای گسترش صلح، برابری و نیکی به عاملی برای عکس اینها تبدیل شده و خشونت،‌ تبعیض و تفتیش را منتشر کنند. این بر خلاف وجدان و فطرت انسان باشد و از این روست که پرسش ها پیش آمده که آیا اینها به راستی از سوی خداست؟ آنگاه بسیاری از مشکلات، هم در شرق و هم در غرب، به طور مستقیم یا غیر مستقیم به همین عوامل منفی در دین های کهن باز گردد، و این هم سبب شده که بسیاری اینها را زیر ذره بین شک برند. کم نیست شمار آنانکه که امروز نتیجه گیری کرده اند که مثلا اسلام عامل تمام مشکلات در کشور است. در همین راستا پیامبرها و کسان با نقش های عمده در تبیین این دینها نیز به زیر سوال رفته و عده ای آنان را شیاد و کلاهبردار نموده اند. پژوهشهای نوین تاریخی نیز گاها چیزهایی بر ضد این پیامبرها گزارش داده و صحت برخی باورهای دینی را متزلزل کرده است. از این باب تاریخ نیز به سود این دین ها نبوده و در کنار سایر عوامل تیرهایش را سوی آنها روانه داشته.

در این فضای شک و بدگمانی به دین حال ما داریم صحبت از دین و عرفان می کنیم، و پس خارج از انتظار نباشد این تلاشهای ما نیز زیر آتش این شکاکان رود. پس دیر یا زود از ما خواهند پرسید نظر شما راجع به اسلام چیست؟ نظر شما راجع به پیامبر اسلام چیست؟ و آیا اینان را قبول داریم یا رد می کنیم؟ آنان به دنبال یک پاسخ صریح بلی یا خیر هستند و این شمشیری دو لبه است. اگر بگوییم بلی که ما را از همان دین ها دانسته و رویگردان شوند، اگر هم بگوییم خیر که خواهند گفت اگر شما اسلام را قبول ندارید پس چگونه انتظار دارید ما دین شما را قبول کنید و یا اظهاراتی مشابه، و بدین سان میدانی دیگر برای نفی و ریشخند باز کنند. هر پاسخ به این گونه پرسش ها سبب شر باشد و آنان که اینها را می پرسند نیز همین را میخواهند.

در گذشته عارفان همواره از این گونه پرسش ها طفره رفته و کسی در اینباره به تفصیل اظهار نظر نداشته است. ظاهر نوشتارهای ایشان چنین است که گویی در تطابق کامل از دین زمانه خود بوده اند. دیوان های اینان همگی با مدح پیامبر اسلام آغاز شده و در اینجا و آنجای متون خود اشاره های تایید آمیز به قرآن و سنت های اسلامی آورده اند. اما در عین حال نیز گاهی سخنانی بر خلاف آن آورده که بسیار شبیه آنچه که ما در خصوص دین پاک و عرفان سرشتی می گوییم باشد. مثلا فردوسی هر چند که در ابتدای شاهنامه خود ستایش ها از پیامبر و اهل بیت کرده و رستگاری را در همراهی آنان می داند: «اگر چشم داری به دیگر سرای - به نزد نبی و علی گیر جای» اما در جای دیگر رستگاری را گویی تنها در خداپرستی و نیکی به شکل کلی دانسته که چکیده همان عرفانی است که ما موعظه می کنیم: «ز روز گذر کردن اندیشه کن - پرستیدن دادگر پیشه کن - بترس از خدا و میازار کس - ره رستگاری همین است و بس» و یا هرچند سعدی در دیباچه بوستان خود می گوید «مپندار سعدی که راه صفا - توان رفت جز بر پی مصطفی» اما در همان کتاب نیز می گوید «طریقت بجز خدمت خلق نیست - به تسبیح و سجاده و دلق نیست»

سایر طریقت ها و مکاتب عرفانی نیز از یک سو اسلام زمان خود را تایید کرده و از سوی دیگر حرفهایی گفته اند که با آن متضاد باشد. علت این تضادها بر ما روشن نیست، شاید که محدودیت های اجتماعی و تعصبات عامل آن باشد، خدا بهتر داند. اما در هر صورت نتیجه آن شده که هیچکس تا کنون به صراحت و صداقت در اینباره سخن نگفته و روشن نکرده اند که آیا اسلام را به شکل موجود قبول داشته اند یا خیر. پس ما خواهیم شاید که اولین صدای در عالم عرفان باشیم که به روشنی در اینباره سخن گشوده، و به تفصیل جایگاه و وضعیت اسلام و سایر ادیان را در دنیای خود باز کنیم. آنچه که خواهیم گفت نه خوشایند مسلمانان خواهد بود و نه بیخدایان و مادیگرایان. اما ما را از آنان ترسی نیست. تنها ترس ما از کتمان حقیقت و در کلام انجیل «نهادن چراغ به زیر پرده» باشد. میخواهیم چراغ را بیرون آورده در بالا بگیریم و راست را فریاد زنیم بی پرده.

پس در نام حق آغاز کنیم. در عرفان حقیقی خدا منشاء تمام زیبایی ها و نیکی ها است و عارف قصد رسیدن به سرای او، خانه روشن، را دارد. اساس طریقت در نیکی و پروریدن صفات نیک در درون باشد، یا به عبارت دیگر همان پندار نیک، گفتارنیک، کردارنیک، و با این کارهای نیک عارف عشقش را به خدا ابراز دارد. در نتیجه این کارهای نیک مرتبه وجودی عارف بالا رفته و پله پله تا ملاقات خدا ... عرفان می گوید فقط کارهای نیک مرتبه وجودی را بالا برده و دیگر کارها مانند پرستش ها، نیایش ها و ذکرها فقط برای تمرین و پاکسازی ذهن بوده و به خودی خود چندان تاثیری در وصل نداشته باشند.

با این مقدمه روشن است که عرفان مکتبی عملی بوده و در آن جایی برای چیزی جز خدا و نیکی که راه رسیدن به او هستند نباشد. پس پاسخ غایی عرفان به این پرسش که درباره اسلام یا پیامبر اسلام چه فکر می کنیم این است که ما اصلا به اینها فکر نمی کنیم. عرفان با خدا تعریف می شود نه با اسلام یا پیامبر آن. مذاهب قرار بوده که به سان انگشتانی باشند که به خدا اشاره کنند و ذهن ها را سوی او جلب کنند نه سوی خود انگشت ها! کسی که تاکسی سوار می شود هدفش مقصد است نه خود تاکسی یا راننده آن. مذهب تاکسی است، پیامبر راننده این تاکسی، و تقدس و احترام مذهب از این آید که انسان را به یاد خدا اندازد، به یاد سرشت نیکش اندازد، در او علاقه و شوق بیداری به وجود آورد که در نهایت به دریای حق رساندش. اگر اسلام با کسی چنین کند پس برای آن شخص اسلام خوب و صحیح باشد، اما اگر چنین نکند، یا بالعکس آن کند، آنگاه اسلام صحیح نبوده و فرد باید مذهب دیگر گزیند. عرفان در شکل مطلق خود ورای مذهب است و شخص تواند هر مذهب و مسلکی که او را در جهت اهداف عرفان یاری کند گزیند. این است پاسخ قطعی عرفان به اینگونه پرسش ها.

اما از طرفی هم نمی شود این پرسش ها را نادیده گرفت. دین اسلام و سایر ادیان عواملی بسیار بزرگی در تاریخ بوده و به بسیاری از حوادث شکل داده که متاسفانه بسیاری از آنان در زمانهای اخیر منفی بوده. پس طبیعی است که برای افراد سوال باشد، و حق دارند پرسند دیدگاه ما نسبت به اسلام و سایر ادیان چیست، آیا بالاخره این ادیان را تایید می کنیم یا خیر؟ پس در ادامه کوشیم به این پرسش ها پاسخ صریح دهیم. البته چنانکه در بالا اشاره کردیم این پرسش ها و پاسخ ها از حوزه عرفان خارج بوده و ما در اینجا به شکلی داریم وارد حوزه تاریخ و جامعه شناسی می شویم.

نخست از پیامبرها گوییم. این پیامبرها، و به طور خاص پیامبر اسلام، هزاران سال پیش در زمان هایی می زیسته اند که نه دوربینی بوده و نه وسیله دیگری که چیزی از زندگی ایشان را ضبط کند. آنچه هم که در خصوص پیامبر اسلام و نحوه زندگی او به ما رسیده جز از اقوال شفاهی و سینه به سینه گشته نبوده که هم در شمار اندک بوده اند و هم در دقت. بسیار دشوار باشد با کنار هم قرار دادن اینها بتوان تصویر مشخصی از این پیامبرها به دست آورد. مانند کسی که بخواهد پازلی هزار تکه را تصویر کند در حالی که تنها چند ده تکه را در دست دارد که آنها هم بعضا رنگ و رو رفته و غیر واضح باشند.

در زمانهای اخیر تحقیقات مفصلی برای پرده برداری از زندگی پیامبران،‌ به خصوص عیسی مسیح و پیامبر اسلام، توسط باستان شناسان غربی شده و با آن هم بودجه ای که خرج کردند و زمین ها و غارهایی که در اورشلیم یا مناطق جزیره العرب کندند چیز زیادی حاصل نشده. تمام این پیامبران چون اشباحی در تار پود زمان خودشان محو شده و از آنان چیزی بیشتر از چند پاره حکایات افسانه وار به ما نرسیده که پیامبرانی بوده اند و برخی مردم آن زمانها هم ایشان را پیروی می کرده اند. باری اگر ماشین زمانی می بود که ما را به آن زمانها می برد و می شد از نزدیک دید این پیامبران را و حالات و صحبت هایشان را شنودید آنگاه شاید قضاوت کردن بهتر می شد. اما چنین چیزی نیز ممکن نشده. به راستی شاید حکمتی در این بوده، و آیا نه آنکه بسته بودن راه دانستن بیشتر از زندگی این پیامبرها خود نشانی است که رستگاری ما ارتباطی به این نداشته باشد؟ عارف خردمند از همین درس تواند گرفت.

مساله دیگری که بر ابهام زندگی پیامبران می افزاید این که زمان آنها و شرایط زندگی آنها بسیار متفاوت از ما بوده. همانا بسیاری کارها بوده، مانند برده داری یا جنگ های قبیله ای، که در آن زمانها عادی و جزو هنجارهای جامعه بوده اما در زمان ما زشت و ناپسند باشد. علاوه بر آن در هر جامعه ای آداب و رسومی برقرار باشد و چون ما تمام این آداب و رسوم را نمی دانیم پس شاید در برخی موارد نتوانیم علت عملکرد یک شخص را متوجه شویم و به اشتباه آن را به حساب بدذاتی او گذاریم. هدف ما این نیست که بگوییم تمام آن پیامبران و پیشوایان دینی خوب بوده اند و کارهای ناپسند نداشته اند. بلکه می خواهیم بگوییم برای ما که در قرن بیست و یکم و در دنیایی می زییم که به اندازه یک کهکشان با دنیای آن زمان ها فاصله دارد بسیار دشوار باشد که علل و انگیزه های کارهای آن مردمان را دریابیم و توانیم قضاوت درستی در خصوص تایید یا رد صلاحیت پیامبری کنیم.

مساله دیگر اینکه حتی اگر هم به شکلی شخصیت پیامبری را کالبد شکافی کامل کرده و به خوب یا بد بودن او به یقین واقف شدیم، باز هم باید دانست دین او که امروز به ما رسیده بخش اعظم آن حاصل عقاید و افکار دیگر کسان باشد و نقش آن پیامبر به راستی اندک است. دین یک امر کوچک و مجموعه ثابتی از آموزه ها و آداب نیست، بلکه نهضتی بزرگ است که در طول هزاران سال گسترده شده و بسیاری افراد در آن دخیل بوده و هر کس چیزی بدان افزوده. آری شروع آن از یک نفر مانند محمد بن عبدالله یا عیسی ناصری بوده اما در ادامه بسیاری دیگر به آن پیوسته و هر کس کلمه و جمله ای بر کتاب دین نوشته تا امروز که به دست ما رسیده.

اگر تعالیم دین اسلام و شاخه های آن را امروز بررسی کنیم خواهیم دید ریشه بسیاری از آنان به متفکرین متاخر و حتی معاصر رسد: آن حدیث ها که امروز نقل هر منبر است نتیجه گردآوری افرادی مانند طبری و بخاری بوده که صده ها پس از پیامبر اسلام می زیسته اند، آن فقه و شریعت نتیجه افکار افرادی چون حنبل، ابوحنیفه و دیگران بوده که همین حدیث ها را تحلیل و نتیجه گیری می کرده اند، آن فلسفه ها و بحث هایی چون وحدت وجود، ذات خدا و جوهر هستی و غیره که در دین رواج دارد توسط ابن سیناها و ملاصدرها در هزاره اول میلادی تبیین و مروج شده، آن اندیشه های عشقی-عرفانی مانند فنای در معبود و زلف یار و می و جام توسط مولانا و حافظ و دیگر کسان نیم هزاره پس از پیامبر سراییده شده، آن مهر به اهل بیت و شخصیت و جوانمردی حضرت علی بی شک در زمانهای بعد از پیامبر شکل گرفته، آن افکار ضد دنیایی و اینکه دنیا دو روز است در دوران مغول و با اقتباس از رهبانیت مسیحی شکل گرفته، آن افکار اجتماعی که مثلا هر کس باید در پی شغل باشد و برای روزی خانواده خود کوشد و از وطن خود دفاع کند ریشه در دوران معاصرتر و ملی گرایی مدرنیته داشته و چه بسا رواج آنها به همین متفکرین و سخنرانان معاصر بازگردد.

آری تمام این آموزه ها و داستانها منتسب به پیامبر یا اطرافیان او باشد اما در حقیقت بازتاب اندیشه های خود آن متفکر یا عارف بوده که در لباس و زبان پیامبر تجلی کرده. این پدیده ای است که باید در مورد دین دانست که چون زمانی از آن گذرد پیامبر و پیشوایان نخستین آن از حالت تاریخی خارج شده و به حالت اسطوره ای بدل می شوند و هر کس هر آموزه یا داستان اخلاقی ای که به ذهنش رسد را به این افراد منسوب کند. البته این چیز بدی نیست، بسیاری از آن داستانها و آموزه ها نیک و اخلاقی هستند، اما باید دانست که جنبه تاریخی آنان ضعیف بوده و انتساب آن به فلان پیامبر یا امام بیشتر حالت نمادین دارد.

پس دین امروز مجموعه ای از بسیاری عناصر است که افراد گوناگون در زمانهای گوناگون تبیین کرده اند. بسیار بعید است که اسلام اولیه در شعب ابی طالب شامل تمام این عناصر بوده باشد. به احتمال بسیار اسلام دوره پیامبر دینی بسیار ساده تر و کوچکتر از اینها بوده و محدود بوده به چند آیین نماز و روزه و پرهیز از بت ها. همین پیامبر اگر امروز به دنیا رجعت کند این دینهای در نام اسلام را نخواهد شناخت. همینطور عیسی مسیح که در معابر اورشلیم و جلیل تعالیمی اخلاقی و ساده می داده اگر امروز آید و این مراسم های کلیساهایی و پیچیدگی های فلسفی تثلیث و فدیه صلیب آنان را بیند تشخیص نتواند که اینها همین دین او هستند. پس این به دور حقیقت نیست اگر گوییم اسلام یک چیز است و پیامبر اسلام یک چیز دیگر، و مسیحیت یک چیز است و مسیح چیز دیگر، و خوب یا بد بودن یکی ربط چندانی به دیگری نخواهد داشت.

پس نتیجه گیری اینکه کالبد شکافی اخلاقی پیامبران و تعیین خوب بودن یا بد بودن ایشان امری نامربوط است. چرا که اولا امری غیر ممکن باشد به دلیل قدمت زیاد و گم گشتگی در درازای تاریخ، و دوما حتی اگر هم به شکلی امکان پذیر شد باز هم چیزی را در خصوص دین امروز ایشان روشن نکند، یعنی حتی اگر هم دانسته شد که مثلا پیامبر اسلام نیت بدی داشته باز هم اسلام امروز مجموعه بزرگی است که در آن هم چیزهای خوب و هم چیزهای بد باشد و آن را نتوان به اتکا بد بودن پیامبر آن کلا دور ریخت. آن پیامبر ارتباط کمی با این پدیده که دین اسلام نامیم دارد. پس عارف در پاسخ پرسش ها راجع به فلان پیامبر و بهمان امام خواهد گفت که خدا بهتر داند و بدین سان امری بلاممکن و بلافایده را از شانه می اندازد. این را هم اضافه کنیم که از دیدگاه عرفانی و اخلاقی قضاوت درباره خوب بودن یا بد بودن یک فرد خاص کار چندان درستی نیست. امر قضاوت تنها خاص حضرت حق باشد که از دلها آگاه است نه من و شما که تنها ظاهر امور را می بینیم. ما برای قضاوت کردن به این دنیا نیامده ایم بلکه برای قضاوت شدن آمده ایم. این در شأن عارف نیست که زبان به بدگویی از این و آن گشوده و محکوم کند، که با این کار خودش را محکوم کرده. پس رفتار عارفانه این است که اصلا وارد این بحث ها نشد و اگر هم کسی اصرار کرد باید به او یادآوری کرد که قضاوت در نفوس از دایره وظایف و دانش ما خارج بوده. بالفرض هم اگر فلان پیامبر شیادی بوده تاوان آن را خواهد داد و از من و شما راجع به کارهای او بازخواست نخواهد شد.

این بود پاسخ ما و پاسخ کلی عرفان به پرسش ها در خصوص پیامبران و پیشوایان دینی در زمانهای کهن. اما در خصوص دین های امروزی موضوع کاملا متفاوت است. آری از تحقیق و اظهار نظر در خصوص پیامبران شانه خالی کردیم به بهانه کهولت امر و نامربوطی آن به احوال امروز، اما با دین ها نتوانیم چنین کنیم. اگر آن پیامبران از میان ما رفته اند دینی که به یادگار گذاشته اند اکنون در میان ماست و بر بسیاری از ارکان زندگی ما حکومت می کند. این دینها نه در دوران قدیم محصور هستند و نه به زندگانی ما نامربوط. آنها در میان ما هستند و بر هر نفس از زندگی ما حکم و فتوا می کنند. پس در این زمینه به جاست که بخواهیم قضاوت ها کرده پرسش کنیم آیا باید این دینها را دنبال کنیم یا خیر؟ آیا باید به رواج آنان حمایت کنیم با خیر، آیا باید به این مسجدها یا کلیسا برویم یا خیر و سایر پرسش ها. حال به پاسخ پردازیم.

بدان سان که در بالا اشاره کردیم دین جریانی در حال تغییر است و در هر زمان شکلی متفاوت به خود گیرد. اینکه این ادیان در آغاز خود به چه شکل بوده اند بر ما پنهان باشد اما این ادیانی که امروز به اسم اسلام و مسیحیت و غیره در میان ما رواج دارند از هر جهت بر خلاف عرفان و روح طریقت می باشند. در نوشتار دیگر خود به دفعات این مطلب را تکرار کرده و از زوایای گوناگون به این دینها توپ و تشر زدیم. علت اصلی هم این است که این دینها چیزهایی جز نیکی و صفات اخلاقی را به میان آورده و آنان را لازمه رستگاری می دانند: فقه، شریعت ها، آیین ها، اوراد،‌ عقیده های الهیاتی، عقیده های تاریخی،‌ عقیده های آخرالزمانی، ارادت به فلان کس و غیره همه لازم شمرده شده، و بدین سان دین ناخالص می گردد. از میان تمام شاخه هایی که در اسلام منشعب شده، همینطور شاخه های سایر ادیان کنونی، یکی نیست که تمرکز اصلی آن بر اخلاق و نیکی به سان راه رستگاری باشد، و هر یک در افزودن و پیرایه بستن از دیگری سبقت ربوده.

البته این به این معنا نیست که این دینها سرتاپا تماما غلط می باشند و باید دور ریخته شوند. در تمام این دینها قسمتی شامل آموزه های اخلاقی و پندها نیز هست که همانا بخش پاک این دینها بوده و با عرفان در تطابق است. در همان اسلام شیعه که ما ایراداتی به مراسم ها و عقاید آن گرفتیم داستانهای اخلاقی بسیاری هست. مثلا این داستان که امام علی هر شب شخصا غذا برای یتیمان و گدایان کوفه می برده، و یا اینکه روزها چاه میکنده و به نام فقرا می کرده و غیره الگوهای خوبی هستند برای نیکوکاری و برنامه ریزی زندگی فردی. و یا آن داستان که برادر او (عقیل) نزدش آمد و خواست پولی همینطوری از بیت المال به او بسُرد اما عدل و انصاف امام مانع آن شد. این هم داستان بسیار نیکی است و اگر روسای بانک ها و ادارات امروز این الگو را در پیش گیرند بسیاری مشکلات حل خواهد شد. همینطور سایر داستانهای اخلاقی و پندی که بر ما خوانده اند همه بخش های خوب دین است و باید در نظر گرفته شوند. اما مسئله آن است که این بخش های پاک توسط بسیاری لایه های دیگر از شریعت و آیین ها و غیره و غیره احاطه شده، به مانند آتش که توسط دود پنهان شود اینها نیز از نظر اکثر پیروان پنهان مانده و دین از نیکی و اخلاقیات جدا گشته.

اگر نگاه دقیقتری کنیم در تمام دینهای امروز این الگو را می بینیم که در آنها گویی دو بخش، یا به عبارت دیگر دو دین، در کار هستند: یکی بخش اخلاقی که با فطرت و شهود انسان نیز سازگار بوده و همانا علت جذب انسانهای روشن ضمیر به دین همین باشد، و دیگری بخش شریعتی، آیینی، عقیدتی و سایر موارد که ربطی به اخلاقیان نداشته و فطرت انسان نیز بر آنان گواه ندهد. از اینجا مشخص شود دین یک پدیده یکپارچه نیست و دو جریان در آن روان است، و از میان آنها آن بخش اخلاقی است که باید مورد توجه باشد. خوانند شاید پرسد پس آن بخش دیگر از کجا آمده؟

اگر بخواهیم به این پرسش پاسخی ریشه ای دهیم باید گفت اساسا در تاریخ بشر دو گونه دین وجود داشته: یکی دین اخلاقی که رستگاری را در انجام کارهای نیک و پرورش فضیلت ها دانسته و راه پندارنیک، گفتارنیک، کردارنیک را به سان دین و آیین غایی موعظه می کند. این دینی بوده که توسط پیامبران و روشندلان حقیقی موعظه می شده. در کنار این یک گونه دومی نیز از دین وجود داشته که ما آن را دین کاهنی می نامیم. کاهن کیست و دین کاهنی چیست؟ با مفهوم کاهن کم و بیش آشنایی داریم. در زمانهای دور در قبائل افرادی بودند که کاهن نامیده شده و همانا واسطه میان انسان با خدا یا خدایان بوده و کارها از طریق ایشان درست می شد. در این زمانها هرگاه مشکلی پیش می آمد یا جنگی در پیش قرار می گرفت رئیس قبیله کاهنی را احضار می کرد. کاهن مربوطه با ظاهری عجیب، با گردنبندی از فقرات حیوانات، حلقه هایی در ناف و بینی، کله ای از جلو تراشیده و ردایی از موی دم اسبی در پس، چشم هایی با خطوط تیره در اطراف و کلا نمایی از هر جهت نامانوس حاضر می شد که علت آن نیز روشن بود: او واسطه ای میان آنان و عوالم غیب بود و در نتیجه این ارتباط با عوالم دیگر باید ظاهری متفاوت و غریب می داشت. سپس که می آمد، مراسم و حرکاتی به همان اندازه عجیب اجرا می کرد که شامل تکلم یا فریاد کلمات و اصواتی نا مفهوم بود. باور بر آن بود ادای این وردها به این شکل و حال نظر خدایان را جلب کرده و آن مشکل یا جنگ به نفع قبیله رقم می خورد. در دین کاهنی ارتباط با خدا و رستگاری همه از طریق آیین ها و مراسم های خاصی بوده که متخصص آنان نیز همین طبقه کاهن ها بوده اند.

در نظام طبیعت اگر خواستی چیزی به دست آید باید یک سری کارها را به شکل مشخص انجام دهی. مثلا اگر خواستی سیب زمینی به دست آید باید ابتدا چند سیب زمینی را تکه کرده و در دمای اتاق گذاشته تا جوانه زنند، و بعد جوانه ها را در بهار زیر خاک گذاشته، در ادامه نیز خاک دهی و وجین انجام شود تا سیب زمینی های جدید عمل آید. این توالی کارها باید عینا به همین شکل انجام شود و هر تخلفی از روال نتیجه را بر هم زند. در این امر تنها چیز مهم همین انجام صحیح روال کارها است و نیت فرد و اخلاق او تغییری در نتیجه ندهد. سایر کارها در طبیعت نیز چنین هستند. تمام کارها یک پروسه و روال دارند و هر کس آن روال ها را درست انجام دهد به آن نتیجه خواهد رسید حال چه نیتش خیر باشد چه بد، چه انسان اخلاقی ای باشد چه نباشد: هر کس سنگ چخماق را درست به هم ساید تواند آتش درست کند، حال چه بخواهد از این آتش برای گرم کردن خود و اطرافیان استفاده کند یا بخواهد خیمه دیگری را سوزاند، هر کس سنگ آهن را درست در آتش نهد و درست آهنگری کند تواند نیزه سازد، حال چه بخواهد از این نیزه برای دفاع از خانواده خود استفاده کند یا برای تجاوز، و هر کس قطعات الکترونیکی و مکانیکی را درست به هم بندد تواند کامپیوتر سازد، تواند هواپیما سازد و تواند هر کاری که میخواهد با آنها کند. در اینجا تنها فرمول ها و روال ها تعیین کننده بوده و اخلاقیات نقش چندانی (حداقل به شکل مستقیم) ندارند. در نظر دین کاهنی رستگاری نیز چنین بوده و حصول آن با فرمول ها و کارهای مشخصی به دست آید که همان مراسم ها و آیین هایی است که کاهنان انجام داده و در آن متخصص هستند. در دین کاهنی اخلاق و صفات نیک هیچ جایگاهی نداشته و کل معنویت با یک مجموعه از آیین ها تعریف می شود. یک فرد میتواند هر خیم پستی داشته باشد و تا وقتی که در آیین ها شرکت کرده و حامی کاهن ها جایش در بهشت خواهد بود. این بوده که شاهان طماع و خونخوار از کاهنان برای رستگار شدن و یا پیروزی در جنگ ها مدد می جستند.

آن ادیان کاهنی در گذشته های دور از میان رفته، اما تاثیر آنها بر جا مانده. بعدها که ادیان جدیدتر مانند مسیحیت و اسلام رواج یافتند این دین های کاهنی در قالب شریعت، فقه، دگماهای دینی و غیره در این دینها حلول کرده و آن کاهنان کهن در لباس فقیه، مفتی، مرجع تقلید و غیره ظهور کردند. علت این بازخیزش ادیان کاهنی ساده است: دین کاهنی بسیار ساده تر از دین اخلاقی است: اساسا اخلاق مدار بودن و پرورش فضائل و فروزه های نیک به شکلی که دین های اخلاقی می خواهند نیازمند تلاشی همه جانبه در تمام روزها و لحظات زندگی فرد می باشد. البته این تلاشها از حد توان فرد هیچگاه خارج نیست و کسانی که چنین می گویند تنها بهانه می آورند. با اینحال فرد باید تلاشی کند و گاها فداکاریهای نیز کند. اما دین کاهنی فقط شرکت در چند مراسم و احیانا کمی پول برای جیب کاهنان خواهد و در سایر اوقات فرد آزاد است هر کاری، به عبارت بهتر هر غلطی، کند و بالاترین درجه بهشت نیز برایش تضمین باشد. بی نیاز به گفتگو است که انسانها سوی همین دین کاهنی جذب شده چرا که میانبری به مراتب ساده تر است. این است که می بینیم عناصر کاهنی در دین ها با گذر زمان زیادتر و زیادتر شده. حتی اگر هم گیریم یک دین در بداء خود دینی کاملا اخلاقی بوده اما در ادامه کاهنی و کاهنی تر می شود. این روندی است که در تاریخ تمام دینها می توان دید و امروز نیز با چشمان خود می توانیم ببینیم. در نتیجه این است که امروز هر دینی دو رنگ دارد و یک رنگ آن به دل نشسته و رنگ دیگر آن دل را زده، و این به دلیل همین امتزاج دین اخلاقی و دین کاهنی در یک نظام واحد است.

عده ای این حقیقت را رد کرده و اصرار می کنند که دینشان یک رنگ و یکپارچه است. مثلا آیه هایی از قرآن را شاهد آورده که به تحریف نشدن اسلام تضمین می کند و بدین وسیله میخواهند گویند که دین امروزشان همان دین اولیه است و عناصر کاهنی و سایر انحرافات بدان وارد نشده. اما این حقیقتی آشکار است. با اینان چندان وارد بحث نمی شویم، اما همینکه امروز شاخه های گوناگون در اسلام هست: سنی، شیعه، اسماعیلی، و غیره، و اینکه هر شاخه ای باز خود مکاتب و فقه های مختلف دارد: حنبلی، شافعی،‌ حنفی،‌ جعفری و غیره، و اینکه این فرقه ها و شاخه ها گاهی تا آن اندازه با هم اختلاف یافته که یکدیگر را تکفیر و حتی مقتول کنند، همه نشان آن باشد که دین تغییر کرده. مگر آن دین اولیه اسلام یکی بیشتر بود که امروز این همه شاخه های گوناگون پدیدار شده؟ اگر امروز دین اسلام یک دین واحد بود با یک فقه و یک شریعت و یک اصول آنگاه میشد بحث کرد که این دین همان دین اولیه است. اما با این همه نسخه های گوناگون و اختلافاتی که در دنیای اسلام هست به نظر منطقی نیاید که چنین ادعا کنیم. در جایی که سنی فتوا دهد کشتن پنج شیعه بهشت را واجب سازد و شیعه نیز به طور مشابه سودای نابودی عربستان و سایر سران سنی را در سر داشته باشد چطور توان پذیرفت اینها همه یک دین واحد هستند؟ همچنین تاریخ اسلام به خوبی نشان دهد که عناصر موجود در دین امروز مانند همین فقه، شریعت و اصول عقیدتی همه در چه زمانهایی و توسط چه کسانی به دین راه یافته اند، و این شبه ها را برطرف خواهد کرد که دین امروز بسیاری تعالیم و عناصر را از دیگر کسان به خود جذب کرده. ادامه این بحث را به تاریخ و تاریخ دانان واگذاریم.

اساسا این یک الگوی کلی در تاریخ تمام دین ها و مکاتب عرفانی است که در ابتدا کم و بیش به شکل دین اخلاقی بوده و بنیادشان بر همین نیکی،‌ خلوص نیت و عشق به حق بوده، اما در ادامه و به خصوص پس از وفات پیشوایان اولیه افکار و عناصر دین های کاهنی کم کم وارد می شود. بدین سان پس از چند قرنی آن دین از شکلی عرفانی و اخلاقی به شکل آیینی و دگماتیک در آمده که بسیاری از جمله جوانان از آن رویگردان شده و دین محدود می شود به شماری موسفیدان متعصب. پس از چندی فرد یا افرادی روشن ضمیر بر ضد این دین برخاسته و در جای آن دین جدیدی بر اساس اخلاق معرفی کرده. بدین سان یک نبرد «کفر و دین» در گرفته و در نهایت دین رایج کنونی نابود و با دین اخلاقی و پاک جدید جایگزین می شود. و سپس همین چرخه برای دین جدید تکرار شده و الی آخر ... این چیزی است که آن را چرخه فساد ادیان خوانیم، و عامل اصلی آن هم از یک سو تنبلی خود انسانها و از سوی دیگر انسانهای فرصت طلبی است که از دین دکان کاهنی برای خود ساخته اند.

به هر حال این چرخه فساد شامل تمام دینها شده و استثنایی نیست. مسیحیت، اسلام، دینهای هندو، بودایی و همه و همه از این چرخه عبور کرده و تاریخ نیز به روشنی این را گواه دهد. همین عرفانی هم که ما داریم معرفی کنیم تاریخ مصرف داشته و روزی پیرایه ها و آیین ها آن را احاطه خواهند کرد، و آن زمانی خواهد بود که دیگر پاک ضمیران باید برخاسته و عرفان حقیقی را احیا کنند. ما در زمان خود چنین کردیم، آنها در زمان خود. پس اینکه کسی گوید دین من هرگز تحریف نمی شود یا برای هزاران سال به شکل پاک خود باقی ماند به دور از حقیقت باشد. داریم می بینیم که این دین اسلام تحریف شده و خوب هم تحریف شده اند، و بسیاری از ذهنیت های ادیان باستانی از جمله همین عناصر کاهنی به سیری بدانها وارد شده و لبریز ساخته اند. خلاصه بحث اینکه دینهای امروزی ترکیبی از دو دین هستند: دین اخلاقی و دین کاهنی.

دین اخلاقی همان دین پاک و از سوی خدا است. دین کاهنی از سوی اهریمن است و نام دیگر آن سحر و جادو باشد، چرا که در آن همه کارها با اوراد و آیین ها پیش رود. دین کاهنی بر خلاف دین اخلاقی و نقطه قرینه آن است. دین کاهنی اخلاق و نیکی را به کنار رانده و چیزهای دیگری را پیش رو آورده و پیروان را بدانها مشغول سازد. این همانا هدف دین های کاهنی است که پیروان را از فکر به کارهای نیک منحرف کرده و در عوض به آیین ها و دیگر کارهای بیهوده کشاند. در اینباره باید بگوییم اهریمن دو راه برای توقف نیکی و بازداشتن انسانها از رویه پندارنیک، گفتارنیک، کردارنیک دارد: یکی از طریق نفس که نیروی همزاد اهریمن در درون هر انسانی بوده و او را به کارها و خصوصیات بد علاقه مند و جذب می سازد. نفس کارهای بد مانند غیبت و تمسخر را زیبا و نشاط آور نشان داده، مکر و حیله را هنر نشان داده، آرزوهای بی سر و ته خودخواهانه را که جز وهمی نیستند زیبا و انگیزشی نشان داده و مدام در ذهن انسان می خواند که نیکی و معنویت را رها کند و به منافع خود اندیشد. با تمام اینها نفس نتواند آنطور که باید منحرف کند، چرا که در کنار آن وجدان که انعکاس حق در درون انسان است نیز به زمزمه پرداخته و اباطیل نفس را تا حدی خنثی می سازد،‌ و بدین سان در اکثر انسانها نفس هر چند که تخریب ها و اختلالاتی تواند ایجاد کند اما نتواند فساد و سقوط کامل ایجاد کند. در اینجا روش دوم اهریمن، یعنی دین های کاهنی به میان می آید که از خصیصه های آن این است که وجدان را کنار می زند، چرا که فرد می پندارد دارد در راه دین و خدا می رود و پس وجدانش آزرده نشده و حتی اگر هم کاری غیر اخلاقی کند ناراحتی در او ایجاد نشود. این است که مثلا در دوران باستان برخی فرزندان خود را در آیین های دینی سر می بریدند و به خدایان تقدیم می کردند و از این کار هیچ احساس بدی نمی کردند، چون باور دینی وجدان آنان را خاموش ساخته بود، یا امروز فرد در زندان شکنجه می دهد، اسید می پاشد و قتل ناحق می کند اما وجدانش کورسویی نزند. پس دین کاهنی روش بهتری برای انحراف باشد و تواند سقوطی به مراتب عظیم تر از آنچه که نفس تواند ایجاد کند. پس بر خلاف آنچه که تا کنون پنداشته می شد نفس نه تنها و نه بهترین عامل انحراف از مسیر عرفان است، بلکه بهترین عامل همین دینهای کاهنی است. دین کاهنی دشمنی است که در لباس دوست آمده اما نفس دشمنی است که در لباس دشمن آمده و پر واضح است کدامیک بیشتر تخریب توانند کرد.

کمی در خصوص عناصر کاهنی در اسلام امروز گوییم. اولین آنها شریعت است، اینکه انجام کارهای خاصی مانند نماز، روزه یا حجاب از سوی خدا واجب گشته. چنانکه در بالا تشریح کردیم این اندیشه از ارکان دینهای کاهنی بوده و انعکاس همان آیین ها و مراسم های شمنی در عهد باستان است. دومین آن اصول نبوت و امامت است که فرض می کند خدا کسانی را در زمین گزیده تا جانشین و قائم مقام او باشند، و از اینرو اطاعت از این افراد، که همان پیامبرها و امامان هستند، امری واجب است. این هم چیزی جز سیاست در لباس عرفان نیست. در قدیم نیز کاهنان از همین ترفندها برای مهم جلوه دادن خود و مطیع کردن دیگران سود می جستند. از دیدگاه عرفان خدا جانشین یا برگزیده به این شکل ندارد. هر کس که به نیکی گراید و ضمیر خوب خویش را پروراند پیامبر است، امام است، شیخ است، پیر است، و دیگران توانند او را الگو گیرند. اطاعت از پیر یا مرشد نیز به دلیل حق بودن اوامر اوست و با اطاعت سیاسی مانند اطاعت از رئیس جمهور یا کلانتر فرق ها دارد.

سومین آنها اوراد و اذکار است که فرض می شود تاثیرات خاص ایجاد توانند کرد. مثلا «بسم الله الرحمن الرحیم» جن را فراری می دهد، آیة الکرسی از مشکلات جلوگیرد،‌ عبارت «و ان یکاد» از چشم بد جلوگیرد، خواندن سوره کافرون پیش از خواب باعث ایمنی شود و غیره. اینها همان سحر و جادو است و فرقی در میان نباشد. در همین راستا قرآن کلام خدا به معنای واقعی تصور شده که در نتیجه باید آن را بی چون چرا پذیرفت. این نیز از خصوصیات دینهای کاهنی است که چیزهایی را از آن خود خدا دانسته و آن را بسیار گرامی میدارند. آن سنگ سیاه در عربستان نیز همین گونه مقام یافت که عده ای در قدیم (عده ای یعنی همین کاهن ها) آن را سنگی فرود آمده از آسمان (از بهشت) معرفی کرده اند. از دیدگاه عرفان کلام مقدس هر کلامی است که محتوای آن حق و حقیقت باشد، حال از دهان هر کس که برآمده باشد. یک کودک دوازده ساله اگر گفت در جامعه هر کس باید امکانات برابر داشته باشد این حرف حق است، و باید آن را سرلوحه ساخت. در گذشته عارفان در حالت الهام سخنانی می گفتند که علاوه بر محتوای حق و راستی که داشت در ترکیب کلمات نیز شعرگونه و زیبا سراییده شده بود، و لذا حق را هم در معنا و هم در ظاهر تجلی می داد، و این کلام ها را در عرفان کلام حق یا کلام خدا می نامند. اما این به این معنا نباشد که گوینده آن خود خدا بوده، گوینده همان عارف یا شاعر بوده، اما معنای کلام خداییست،‌ رنگ آن خداییست، بوی آن خداییست، و تاثیر آن بر شنونده خداییست، و از این رو بطور نمادین آن را کلام خدا نامند. اما در ادیان کاهنی کلام خدا به آن معنا باشد که خدا به معنای واقعی گوینده آن بوده و از اینرو حقیقت محض تصور می شود. اما این از انصاف به دور است. کتابهای آسمانی همانا کتابهای الهامی به شکلی که در بالا گفتیم هستند. تلاشها و تفسیرهایی که برخی پیروان برای معجزه جلوه دادن برخی قسمت های این کتابها می کنند، مثلا پیشگویی اینکه زمین به دور خورشید می گردد، تنها دین را بی اعتبار کردن و دهان بی دینان را به نیشخند باز کردن باشد. دین باید جانب حق و حقیقت مطلق باشد و از توجیه پرهیزد.

با تمام اینها اسلام تماما دین کاهنی نبوده و دستورات و داستانهای اخلاقی زیبایی نیز در خود دارد: آن داستان که کسی به دیدار امام علی رفت و امام چون دانست کار وی کاری شخصی است شمع را فورا دمید و خاموش ساخت، و در پاسخ اینکه این کار از چه سبب بود گفت این شمع بیت المال است و تنها برای کارهای حکومتی، برای کار شخصی من شمع خود را دارم که اینک می افروزم ... و یا آن حکایت معروف از او که حاضر نشد به برادرش مبلغی اندک از بیت المال قرض دهد و در عوض ذغال داغ در دست او گذاشت تا او را به جزا کارش یادآوری کند، و داستانهای اینچنینی در خصوص عدالت ورزی، اینها بی شک الگوهای اخلاقی نیکی هستند خصوصا برای کشورداران. همچنین در اسلام بسیاری داستانها در خصوص اهمیت حق الناس است: باغبانی روزی تکه خاری از گیاهی کند و دندانش را خلال کرد، شب در خواب می بیند روز قیامت برپا شده و ستون هایی از آتش برافروخته شده، صاحب باغ از میان آنها به سوی او می آید و میخواهد تا آن خار را که بی اجازه کنده بود به او باز گرداند، اما باغبان آن خار را نمی یابد و در عوض صاحب باغ انگشتش را بر سینه او گذاشته و ناگهان آن آتش ها همه وارد سینه شده و او با حالت درد و تنگی نفس از خواب پریشان پرد ... همچنین در اسلام تاکیداتی است بر سایر فروزه های نیک چون خدمت به والدین، فداکاری، علم آموزی و غیره. همچنین بعدها عارفانی چون مولانا داستانهای زیبایی از عشق و عرفان و فنای در معبود و غیره را نیز وارد اسلام کردند که آنها نیز مطالبی ارجدار باشد. البته چنانکه تاریخ نیز گواه است این مطالب و مسائل نیک و اخلاقی که در اسلام هست همه مستقیما به پیامبر اسلام بازنگردند و بسیاری افراد دیگر در زمانهای گوناگون در آن دخیل بوده اند. اما برای ما آنچه که مهم است خود تعلیم است نه معلم آن. اسلام امروز حاصل کار یک نفر نیست، حاصل یک تاریخ هزار ساله است با هزاران فرد که در تبیین آن نقش داشته اند.

پس انصاف اینکه گوییم پدیده ای که امروز اسلام نام دارد ترکیبی از هم عناصر کاهنی و هم عناصر اخلاقی است و کسانی که آن را تماما عرفانی یا تماما باطل دانند هر دو در اشتباه هستند. عارف باید از افراط و تفریط و دیدگاه های تعصبی و یکطرفه بپرهیزد و هر چیز را در جایگاه و مقامی که هست بیند. عارف باید پیرو حقیقت باشد نه دلخوشی ها یا دلخوری های پنهان خود.

حال به این پردازیم که عارف باید چه برخوردی با ادیان کهن، یعنی همین اسلام و مسیحیت و غیره، داشته باشد. نظر به آنچه که در خصوص ماهیت و ترکیب ادیان در بالا تشریح کردیم و گفتیم که این دینها ترکیبی از دین اخلاقی و دین کاهنی هستند، عارف باید قسمت های اخلاقی را گرفته و قسمت های کاهنی را رها کند. بدین سان عارف یک سیاست «یک بام و دو هوا» در خصوص این ادیان داشته که نه رد کامل است و نه قبول کامل، و در نتیجه خود را در وضعیتی نامتعارف قرار داده که هدف حمله هم مذهبیون و هم ضد مذهبیون، که در حال حاضر تقریبا تمام جمعیت را تشکیل می دهند، می شود. اما عارف ابایی از این ندارد: هدف او حق است نه کسب هوادار و هورا کش.

آری، عارف از یکسو دینهای امروزی را رد کامل نمی کند چون در تمام آنان رگه هایی از تعالیم اخلاقی را می بیند که در راستای همین عرفان حقیقی باشند. البته عارف اصرار ندارد که این رگه ها لزوما از سوی پیامبر یا امامان آن دین آمده اند. از سوی هر کس که آمده باشند و به دین ملحق شده باشند، اینها قسمت های خوب دین بوده که نباید دور ریخته شوند. نباید فراموش کنیم که همه ما که صحبت از خدا یا عرفان می کنیم تحت تعلیم یکی از همین دینها پرورش یافته و آن شناخت اولیه از خدا در سنین کودکی در نتیجه همین دین ها و آموزه های آنان در ما به وجود آمده: شخص یا در خاورمیانه متولد شده و خدا را با داستان ها و حدیث های پیامبر اسلام شناخته، یا در کشورهای شیعه نشین متولد شده و خدا را با حکایات جوانمردی حضرت علی و یتیم نوازی او شناخته، یا در کشورهای غربی متولد شده و خدا را با داستان مسیح و حواریون او شناخته، یا در خاور دور متولد شده و خدا را با بودا و بودایان بعد از او شناخته و غیره. پس قسمتی از شهود هر کس از خدا و معنویت از همین دینهای کهن منشعب شده و آنها همانا سکوی پرتابی برای پیشرفت معنوی بوده اند. پس انصاف نیست آنها را انحراف محض خوانده و منکر شویم. ما همه به آنها تا حدی مدیون هستیم. البته چنانکه در بالا تشریح کردیم این دینها عناصر انحرافی و کاهنی نیز به خود جذب کرده اما قسمت های خوب هم داشته و همان قسمت ها بوده که به وجدان ما نشسته و از دوران کودکی باعث بیداری شهود معنوی شده. اگر هم امروز داریم از آنها می گسلیم به معنای آن نیست که آنها صد در صد اشتباه هستند،‌ بلکه هدف ما از این جدایی پاکسازی و خالص سازی این دین ها است. تمام این دینها منهای عناصر کاهنی خود معادل می شوند با همین عرفان که داریم موعظه می کنیم. پس از یک دیدگاه عارف پیرو ادیان امروزی است، اما در حالت خالص و اخلاقی آنان.

آنچه که در بالا در تایید دینهای امروزی گفتیم باعث خوشحالی مذهبیون نشود، برای آنان نیز تلخینی (بالعکس شیرینی) داریم! آری عارف قسمتی از دینهای کهن را می پذیرد، اما قسمت دیگر آنان، یعنی همان قسمت های شریعتی و کاهنی، را رد می کند. این در حالی است که برای اکثر مذهبیون همین قسمت ها قسمت های پررنگ بوده و اینجاست که میان عارف و مذهبیون اختلاف پدیدار شود. حقیقت این است که یک عارف حتی اگر هم احکام شریعتی مانند نماز را به جای آورد باز هم به سان مسلمان پذیرفته نخواهد شد چرا که عقاید او با آنان همخوان نباشد. مثلا همین احکام شریعتی را عارف با این دیدگاه انجام می دهد که اینها تمارینی برای مهار نفس و تزکیه باشند، اما مسلمانان این احکام را واجب از سوی خدا دانسته و تمرینی ندانند. همین عارف اگر به مسجد رود و چنین حرفی زند او را بیرون خواهند انداخت. پس عارف به معنای واقعی کلمه نتواند مسلمان باشد، نتواند مسیحی باشد، نتواند پیرو هیچیک از دینها امروزی باشد هر چقدر هم که در ظاهر به پیروان اینان شبیه باشد. از این حیث جدایی وجود دارد. پس توصیه ما به عارفان این است که خود را گول نزنند، و بدانند که بخشی از هیچیک از دینهای کهن نیستند. اگر عارف خواست نماز، روزه یا دیگر احکام را به شکل اسلامی انجام دهد، مثلا به سان تمرین یا عادت، اشکالی نیست، اما باید دانست که عرفان در قید شریعت نیست و دعا و نیایش را می توان به هر شکل انجام داد. به هر حال چه نیایش به شکل اسلامی باشد چه به شکل دیگر عارف در زمره مسلمانان امروزی نخواهد و نتوان بود.

همچنین نظر به آمیختگی شدید دینهای امروز با انحرافات و عناصر کاهنی گوناگون توصیه دیگر ما به عارف اینکه از حمایت این دینها نیز دست کشد. زیان این دینها امروزه بیش از سودشان است و حضور آنان در جامعه توجیهی ندارد. در این دینها عناصر کاهنی بر عناصر اخلاقی چربیده، و در نتیجه اخلاقیات و نیکی در آنان فراموش شده و دین همه اش شده احکام، شریعت، عقیده و غیره. علاوه بر آن همین شریعت ها و احکام عامل بی اخلاقی و تبهکاری شده است. این هم حقیقتی است که شریعت و اخلاق گویا با هم چندان خوب جمع پذیر نباشند: مثلا اگر حجاب شریعت و خواست خدا انگاشته شد آنگاه فرد چون ببیند کسی حجاب ندارد جلو رفته و اجبار می کند و در نتیجه درگیری و خشونت رخ دهد، و یا اگر نماز شریعت انگاشته شود آنگاه نماز خواندن یا نخواندن مبنای اعتماد و ترفیع مقام شده و بدین سان تبعیض رخ دهد و غیره. پس این شریعت ها از یکسو اخلاق و نیکی را کمرنگ کرده و از سوی دیگر کاملا بر خلاف آن رفته. زیان دیگر این دینها اینکه چون بنیان آنها بر اصول کاهنی و شریعتی است، و چون این شریعت ها در میان دینهای گوناگون متفاوت است، پس لاجرم هر دینی باید دینهای دیگر را نفی کند و تنها خود را درست بداند. این شرایط بسیار بغرنجی ایجاد کند. در میان این همه دین و فرقه که امروز هست هیچیک دیگری را قبول نداشته و هر یک خود را فرقه ناجیه دانند. در چنین فضایی یک جوان عرفان پژوه چه فکری خواهد کرد؟ آیا غیر آن است که این اختلافات او را به شک اندازد؟ یکی از بزرگترین حیله های اهریمن برای ایجاد شک همین فکر است که «اگر خدا حقیقت است پس چرا دینها اینقدر با هم اختلاف دارند؟ نکند این دینها ساخته بشر باشند؟ پس یعنی خدا هم ساخته بشر است ... » بسیاری امروز با همین فکر به مسیر بی دینی و پوچ گرایی رفته اند. زیان دیگر همین روی کار آمدن قشر کاهنان، در لباس آخوند یا فقیه، می باشد که گرفتاری اجتماعی دیگری باشد. و بسیاری زیانهای دیگر از این دینها هست که امروز داریم می بینیم. پس دینهای امروزی بیش از هر چیزی یک ماشین رواج بی اخلاقی و بی دینی هستند، یک ماشین تولید مشکلات اجتماعی هستند. پس عارف باید کوشد این ماشین متوقف شود و به نسلهای بعد نرسد. پیشینیان ما چنین امکانی نداشتند و مجبور بودند عرفان خود را در لباس دینهای عصر خود آورند و بدین سان این دینها از نسلی به نسل دیگر رسیده و تا امروز ادامه داشته اند. اما هر چه زودتر روند آنها متوقف شود بهتر است.

پس این باید از وظایف عارف باشد که از رواج این دینها جلو گیرد و در این راه ترسی نداشته باشد. پیامبران حقیقی و مردان حق در طول تاریخ نیز همواره با دینهای دروغین زمان خود در حال نبرد بوده اند. در همان دین اسلام نیز این داستان آمده که مسلمانان پیشتر به سوی بیت المقدس نماز می خواندند، اما در یک روز خاص در میانه نماز پیامبر ناگهان به سوی قبله چرخید، و بسیاری با این حرکت او آشفته شده و از دین بازگشتند. اما او را ابایی نبود، پس ما را هم ابایی نیست. ما هم اگر امروز به سوی قبله نماز می خوانیم چون فساد و انحراف دین موجود بر ما مشخص شود ابایی نداریم که به سویی دیگر چرخیم ... ما تعهدی به هیچیک از این دینها نداریم، نه از آنها پولی میگیریم،‌ نه کمکی می یابیم و نه اصلا دین ما در گرو دین اینان و پیامبران اینان است. دین ما بر مبنای حق است که از اول الزمان بوده تا آخرالزمان. درستی دین ما به شهود قلب انسان روشن باشد نه به اتکای حوادث تاریخی فلان دین یا سیره فلان پیامبر.

رویه ما با دینهای کهن از موضع دوستی و خوش نیتی است و قصد خشونت یا تعصب نداریم. آن بخش از این دینها که با فطرت و روح سازگار هستند را پذیرفته ایم، اما با سایر بخش های آن مخالفت کرده ایم. اگر مسلمانان نیز این سایر بخش ها را رها کنند آنگاه از ما خواهند بود. اما اگر پافشاری کرده و دشمنی کنند، آنگاه ابایی نداریم که پاسخ گوییم، ابایی نیست همانطور که پیامبر در آن روز فتح مکه آن بت ها مقدس را شکست ما نیز بت های مقدس ایشان را شکسته و با ادبیات همان قرآن به آنان گوییم که نمازها و روزه های شما هیچ سودی ندارد و آن امامان و شفیع ها نیز به کمک شما نخواهند آمد، و یا بطور صریح تر با کلام سوره کافرون گوییم: «قُلْ يَا أَيُّهَا الْمُسْلِمون! لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ ...» چرا که گاهی چنین به نظر آید مسلمانان امروز کافران دیروز باشند و این چرخه شگرفت تاریخ است.