بحث «دین و سیاست» از موضوعات گرانبار است که بسیاری مطرح شده و هنوز هم مطرح است. اصل بحث این است که آیا دین باید در سیاست وارد باشد یا خیر. از خصوصیات اسلام امتزاج آن با سیاست و حکومت در طول تاریخ خود بوده: پیامبر اسلام حکومتی بنا کرد مدار بر دستورات و احکام قرآن، پس از وی سایر خلفا و سلاطین نیز بر ضبط و نگهداری حکومت های اسلامی خود می کوشیدند و اسلام همواره بخشی از حکومت و قوانین آنها بوده، و در زمانهای اخیر نیز بسیاری بر اساس این الگوها دین را بخشی از سیاست دانسته و عبارات معروفی چون «دیانت ما عین سیاست ماست» و غیره بر سر زبانها شده. امروز نیز حکومت کشور حکومتی است اسلامی که دستورات شرع را اجبار دارد. از آنسو تجربه چنین حکومتی، حداقل در زمان حاضر، تجربه ای بوده بیشتر منفی تا مثبت، و به عوض گسترش دین، عدالت، اخلاق و سایر ارزشهای انسانی و معنوی گویا بی عدالتی، ظلم و دیکتاتوری را بیشتر رواج داده و به جای موسی فرعون ساخته. از اینرو بحث «دین و سیاست» حتی از قبل هم داغتر گشته و عده ای را باور بر این شده که دین و سیاست باید به یکباره از هم گسلند و دین محدود شود به «کتابخانه شخصی فرد» و دعا در «اتاق دربسته» صورت گیرد. در همین راستا از ما نیز پرسش خواهد شد که دیدگاه عرفان نسبت به سیاست چیست، و آیا عرفان و دین باید در عرصه سیاست باشند یا خیر؟ پس در این بخش به تشریح رابطه عرفان و سیاست می پردازیم.
در پاسخ این پرسش که «آیا دین باید بخشی از سیاست باشد» نخست باید روشن ساخت چه دینی در این پرسش منظور می باشد. اگر منظور این دین هایی است که امروز به نام اسلام، شیعه، مسیحیت و غیره رواج دارند باید گفت که این دینها اصلا نباید بخشی از هیچ چیز باشند. اینها حتی نباید به زندگی فردی وارد باشند چه رسد به زندگی اجتماعی و سیاسی. این دینها ناپاکی های گوناگونی را وارد خود کرده و از عرفان پاک و سرشتی که بنیان آن بر نیکی و اخلاقیات ساده است دور افتاده اند. عرفان نیز به خدا باور دارد اما خدای عرفان همان منشاء خوبی ها، زیبایی ها و مهر است، و تنها دستور او اخلاقیات و نیکی است. اما دینهای امروزی بسیاری چیزهای دیگر به این دستور افزوده اند: شریعت، فقه، فلسفه، عقاید تاریخی، عقاید آخرالزمانی، دشمن شناسی و غیره، چنانکه آن اخلاق و نیکی که باید اصل باشد فرع شده و مانند سوزنی در کاهدان این پیرایه ها و حجمه مطالب اضافه گم گشته. آن شریعت و آیین ها که در بهترین حالت توانند تمرین ها و انتظامی برای مهار نفس و رشد شهود باشند ناگهان به اموری واجب از سوی خدا تبدیل شده و تمام حواس پیروان به اینها مرکز گشته. تمام دین شده همین شریعت ها، همین طهارت گرفتن ها، همین نماز را چگونه خواندن ها، همین ریش گذاشتن ها و چادر انداختن ها، و در پی این شریعت تعصب آمده، نفرت از دیگراندیشان آمده، استفاده از زور آمده، گشت ارشاد آمده، و دین به پدیده ای کاملا متفاوت با آنچه که می پنداشتیم بدل شده. این دینها با شهود انسان مخالف هستند، با اصول و آیین زندگی مخالف هستند و حتی با یکدیگر نیز مخالف هستند. اینها از اخلاق و نیکی فاصله ها گرفته و پیروی از آنها در هر سطحی سبب شر است. این دینها اگر به زندگی فرد روند او را بدبخت می کنند، اگر به خانواده ای وارد شوند خانواده را بدبخت می کنند و اگر به سیاست وارد شوند تمام جامعه را بدبخت می کنند.
پس ورود دینهای امروزی به سیاست خارج از بحث است. اما عرفانی که ما می گوییم چطور؟ این عرفانی که بر اساس نیکی و اخلاق است، بر اساس خدایی خوب و مهربان است، آیا این باید بخشی از سیاست باشد یا جدای آن؟ پاسخ به این پرسش بلی و خیر است. از یک سو بلی، چون عرصه سیاست تواند موقعیتی باشد تا انسان عارف بیشتر خدمت کند، بیشتر نیکی کند و به افراد بیشتری کمک کند. از سوی دیگر نه، چون قدرت سیاسی نباید برای اجبار دین و سرکوبی مخالفان آن استفاده شود. حال در خصوص این دو بعد متضاد کمی بیشتر توضیح آوریم.
در خصوص پاسخ بلی، باید گفت اصل عرفان حقیقی بر کار نیک است، بر خدمت است، و فقط با اینها است که رشد معنوی و ارتقاء مرتبه وجودی حاصل شود. عارف باید عشقش به خدا را با نیکی و کمک به دیگران نشان دهد، این است که طریقت در این عرفان در پندارنیک، گفتارنیک، کردارنیک خلاصه شود. در این راستا هر عرصه ای از زندگی تواند موقعیتی برای کار نیک باشد و عارف در هر شغل و مقامی تواند خدمت و کمک کند، از مشاغل یدی گرفته تا مشاغل مهندسی، تا مشاغل مدیریتی و بالاخره همین سیاست و فرمانداری. اما در این میان عرصه سیاست بیشترین تاثیر را بر جامعه تواند داشت. کسی که در یک مقام سیاسی، مانند شهردار یا رئیس جمهور، قرار دارد تواند بسیاری مشکلات را حل کند، تواند به افراد بسیاری خدمت کند. بی شک کارهای او در این مقام تاثیر مثبت بیشتری ایجاد کند تا کارهای یک سبزی فروش یا خیاط. البته نمی گوییم سبزی فروشی، خیاطی و سایر مشاغل دستی بد هستند و عرفان نهی میکند، خیر، برای بسیاری افراد موقعیت و چاره ای جز همین مشاغل نیست. از دیدگاه عرفان هر شغلی شریف است و در هر شغلی خدمت توان کرد. همان خیاط تواند با انصاف سوزن زند و آن سبزی فروش تواند ترازو صحیح اندازد. اما اگر کسی موقعیت رسیدن به پستی سیاسی را داشت، چرا که نه؟ چه چیز مانع شود که عارفی شهردار یا صاحب مقامی مهم شود و از آن برای خدمت متعالی تر استفاده کند؟ پس از این حیث عرفان به سیاست وارد می شود.
اگر عارفان و انسانهای نیک شهردار نشوند چه کسانی خواهند شد؟ اگر انسانهای نیک رئیس جمهور نشوند چه کسانی خواهند شد؟ پاسخ «انسانهای بد» خواهد بود. و آنگاه است که سیاست به عرصه خودخواهی و فساد اینها تبدیل خواهد شد. اینکه می گویند سیاست قرین دروغ و مکر است علتش همین است، علت خود سیاست نیست علت بازیگران عرصه آن هستند که همه آدمهای بد شده اند چرا که آدمهای خوب هیچ کاری نمی کنند. این از نیرنگهای اهریمن است که انسانهای نیک را به شکلی از میدان به در کند و کارهای نیک را سد شود. در این راستا گاهی از نفس و شهوت بهره می جوید تا اصلا خود نیک بودن فرد را خاموش کند، اما روش دیگر او رواج همین افکار و ایده الوژی هایی است که انسان را به کناره گیری از کارها، از جمله همین سیاست، ترغیب می کند. در برخی فرقه های صوفی و همینطور در پس زمینه ذهنی بسیاری افراد این فکر قرار گرفته که هرگونه تلاش برای پست و مقام کاری دنیایی و خلاف معنویات است. در این راستا عرفان پژوه و خداجو باید یا بیکار و دریوزه گر باشد (مانند قلندران قدیم) یا شغلی ساده و یدی مانند خیاطی، نجاری یا کولبری داشته باشد. اینکه شخص بخواهد مهندس شود یا مدیر خلاف معنویات است و در جهت دنیاست، دیگر چه رسد به شهردار شدن و سایر پست های سیاسی. در نظر برخی از اینان سیاست اصلا عرصه خود شیطان بوده و هر کس که بر صندلی آن نشیند باید پیرو او باشد. تئوری هایی نیز بافته اند که مثلا گروه هایی مانند فراماسونری ها در کار هستند که تمام سیاست و روسای جمهور از اینان است و رئیسشان هم خود شیطان است که در محافل و مجالس ایشان به مراسم های خاصی پرستش شده و حتی گاهی به شکل هایی، مانند بز نیم ایستاده با دو شاخ، نیز ظهور کرده و مورد تحسین و کرنش رئیس جمهوران و سایر حضار قرار می گیرد و ...
اینها همه نیرنگهای خود اهریمن است. در پاسخ اینها باید گفت که دنیایی بودن یا نبودن یک پست سیاسی، یا هر شغل دیگری، کاملا به نیت فرد بستگی دارد، و در خصوص شیطانی بودن عرصه سیاست نیز باید گفت که این نتیجه نیرنگ خود اوست که انسانهای نیک را با همین فکر از میدان به در کرده و به راستی آن عرصه را از برای خود و شیطانی ساخته. و گرنه اگر انسانهای نیک به این عرصه وارد می شدند وضع طور دیگری می بود. خیر! سیاست می تواند کاملا پاک باشد، کاملا راست باشد، عرصه ای مقدس باشد. گاندی نیز در همین عرصه سیاست بود، درگیر همین نهضت ها و امور اجتماعی بود، اما به دروغ آلوده نشد، به فساد و رشوه آلوده نشد، و در عوض الگویی از معنویت و پاکی برای تمام دنیا شد. پس این گفته که سیاست همه اش دروغ است دروغ است.
پس با آنچه که در بالا گفتیم گویی چنین نتیجه می شود که عارف نه تنها می تواند به سیاست وارد شود، بلکه اصلا باید وارد شود. عارفی که بتواند شهردار بشود اما کناره گیرد و به عوض او انسانی بد و طماع شهردار شده و از طریق این پست رشوه گیرد، حق را ناحق کند، پارتی بازی کند و فساد و ناکارآمدی را در جامعه سبب شود، گناه تمام اینها به گردن آن عارف خواهد، او که می توانست از این جلوگیرد اما نگرفت. این فسادی که امروز در سیاست است، در اقتصاد است، در شرکت ها است، همه به گردن عارفان است، عارفانی که می توانستند این پست ها بگیرند اما در عوض خیاط و سبزی فروش و لحاف دوز شدند تا مثلا از دنیا به کنار مانند اما در اصل از خدا به کنار مانده اند. این از وظایف عارف است که از شر جلوگیرد. عرفان که امری فردی است، اما کار نیک امری اجتماعی است. پس جا دارد عارفان در عین تهذیب نفس در زندگی فردی در زندگی اجتماعی با هم متحد شوند تا نیت های نیک را پیش برند. همانطور که آدمهای بد با هم متحد می شوند و گروه های مافیایی و باندهای تبهکاری تشکیل می شوند انسانهای نیک نیز باید با هم متحد شده تا از اینها جلو گیرند، از رشوه، از اختلاس، از مفاسد، از باند بازیها و غیره و در عوض کارهای نیک و الگوهای نیک را به جامعه دهند. این سبب پیشرفت معنوی تک تک آنها خواهد بود. پس عرفان در عین اینکه تلاشی فردی و امری میان فرد و خدای اوست اما یک بعد اجتماعی-سیاسی به شکلی که در بالا توضیح داده شد نیز دارد.
اما از آنسو این بعد سیاسی فقط برای همین خدمت و آبادانی است، نه برای اجبار دین و عرفان، نه برای حذف مخالفان. در عرفان رواج دین تنها از راه الگو است نه زور سیاسی و سانسور. پس از این منظر دین از سیاست جدا باشد. یک مشکل اساسی که تلفیق دین امروز با سیاست ایجاد کرده همین استفاده از قدرت سیاسی برای رواج دین است. در این راستا اقداماتی انجام گیرد مانند اجباری کردن برخی احکام شریعت (چون حجاب)، تبعیض بر اساس دین (مانند ترفیع ناعادلانه دینداران)، ممنوع کردن سایر ادیان، حذف فیزیکی مخالفان دین و غیره. انتظار این است که با این اقدامات تمام افراد جامعه پیرو دین مورد تایید حکومت (که یگانه راه معنوی انگاشته شده) شوند و رستگاری موج زند. اما حقیقت این است که اینها ریشه بسیاری خشونت ها و ناهنجاریهای اجتماعی شده و در عمل نتیجه معکوس حاصل شده.
آری، به مانند مذهبیون امروز عارف نیز آرزومند آن هستند که دیگران به عرفان و دین او گروند و چون او شوند. اصلا رواج دادن عرفان خود یکی از پایه های عرفان است. در اینجا بحث ارشاد پیش می آید. در عرفان ارشاد تنها از راه الگو است. عارف که بر مدار پندارنیک، گفتارنیک، کردارنیک می زیید، و دیگران چون رفتارهای احترام آمیز او را نسبت به خود می بینند، کمک ها و مهربانی های او را می بینند، جوانمردی و عدالت او را می بینند، طبیعتا و به ندای فطرت انسانی به او و سلک او علاقه مند می شوند و این علاقه آغاز رواج عرفان است. عارفان در جامعه مانند نقاطی روشن در شب تاریک باشند. جوانی که شاید از خانواده خود مهر نبیند از اینان می بیند، و درمانده ای که از نزدیکان خود یاری نشود از اینان می شود، و به بدین سان یک گرایش طبیعی به سوی عرفان در جامعه پدید آید. از آنسو چون مبانی عرفان (عرفان پاک البته) چیزی جز نیکی و اتصال سرشتی به دوست نبوده و در تطابق کامل با فطرت و وجدان انسان باشد پس برخی از افراد جامعه به سلک این عارفان آمده و عرفان پخش شده چونانکه رایحه خوش گل در فضا پخش می شود.
از قضا در همین راستای الگو سازی مقام سیاسی تواند کمک هایی رساند. چگونگی آنکه مقام سیاسی علاوه بر دادن قدرت اجرایی (که عارف از آن برای خدمت و آبادانی استفاده می کند) شخص را نیز در صدر توجهات و انظار قرار دهد. یک سیاستمدار مدام در تلویزیون و روزنامه ظاهر شده و رفتارها و گفتارهایش در سطح کشور و بلکه دنیا پخش شود. لاجرم بسیاری دانسته یا نادانسته از او الگوبرداری کنند. در اینجا سیاستمدار تواند از این دوربین ها و بلندگوها که در برابرش به صف شده بهره جوید و پندار نیک، گفتارنیک، کردارنیک را در سطح جهانی نمایش دهد، رفتار متین را نمایش دهد، تواضع و سایر فروزه های نیک را نمایش دهد، و بدین سان علاوه بر خدمت در زمینه مقام سیاسی خود در زمینه اخلاق و رفتار نیز خدمت ها کند. گاندی که چنین الگویی از نیکی و معنویت در دنیا شد بخشی از آن به دلیل همین موقعیت ها و مقام های سیاسی بوده که داشت، باری اگر او نخ ریس یا شیر فروش بود شاید زندگی و عقایدش در این اندازه و مقیاس مورد توجه قرار نمی گرفت. پس مقام سیاسی نیز تواند در راه نشر دین کمک کند اما به طور غیر مستقیم، و از طریق الگو و سلبریتی بودن فرد و نه از طریق زور فیزیکی و سرکوب عقاید مخالف.
این روشهایی که امروز مقام سیاسی برای گسترش دین استفاده می کند، یعنی همین زور و اجبارها، همه بر خلاف خود دین بوده و به جای دین بی دینی را گسترش دهد. استفاده از زور در حوزه هایی چون اخلاق و عرفان همواره نتیجه معکوس می دهد، چه در سطح فردی، چه در سطح اجتماع و چه در هر سطحی. معلمی که شاگردش را به زور به نمازخانه آورد او را از همان نماز و دین فراری کند، پدری که خانواده اش را با کتک به درون چادر کند کل خانواده را از دین فراری کند، و بالاخره حکومتی که دین را به زور تحمیل کند کل جامعه را از دین فراری کند. آیا می شود با فحاشی از کسی خواست مودب باشد؟ آیا با ضرب و شتم می شود از کسی خواست محترم باشد؟ اینها به راستی چه می اندیشند؟ آیا توقع دارند کسی که اسید بر صورتش ریخته به حجاب و سایر شعائر دینی علاقه مند شود؟ آیا توقع دارند جوانی که به او تعرض شده ناگهان بگوید «آه آری اکنون حقیقت را دیدم، و مشتی که به سرم زده شد چشمان مرا باز کرد و مرا به مشت زننده و خدای او علاقه مند ساخت! پس من به خدای او ایمان آوردم، توبه می کنم و الیک المصیر!» خیر! این شخص تا آخر عمر از دین متنفر خواهد بود، و خاطره این ضرب و شتم چون آتشفشانی مدام در ذهن او فوران کرده و نفرت از دین و خدا را در تمام وجودش منتشر کند، چنانکه حتی اگر خود خدا هم در برابرش ظاهر شود باز او را نپذیرد و تمام عمرش به عناد با هر امر مرتبط با دین و معنویت گذرد. امروز راه رستگاری بر بسیاری بسته شده به دلیل همین لجاجت های برخاسته از خشونت ها و به اصطلاح زهره چشم ها گرفتن ها.
در خصوص روش دیگر، یعنی ممنوعیت عقاید مخالف و حذف فیزیکی مخالفان دین، باید گفت این کاملا بر خلاف اخلاق و روح عرفان پاک است. از دیدگاه عرفان تنها با جرم و جنایت باید برخورد مستقیم و فیزیکی در جهت حذف و محدودیت کرد. عرفان تعریف مشخصی از جرم دارد که با تعریف قوانین مدنی امروز مطابق بوده و بر این مفهوم است که جرم عبارت است که کارهایی که مخل امنیت و نظم عمومی شوند: کسی که تفنگ به دست گرفته و دارد سرقت مسلحانه می کند، کسی که آدم ربایی و گروگانگیری می کند، کسی که با فریب از دیگران پول ستاند و کارهایی مشابه چیزی هایی هستند که آنان را جرم نامیم. بر اساس این تعریف، بی دین بودن و باور به خدا نداشتن جرم نباشد و تا وقتی که شخص کاری خلاف قانون و امنیت انجام ندهد ایرادی بر او نیست. این نیز بر عارفان روشن است که بی دینی و ناباوری خود بخشی از سیر تکامل معنوی باشند. این کاملا طبیعی است که شخصی در برهه ای از زندگی از عرفان و اخلاق فاصله بگیرد. این فرصتی برای اوست تا بد را بشناسد، و از میوه های تلخ درخت آن بچیند و بچشد. عرفان فقط شناخت خوبی و نیکی نیست، شناخت بدی و پلیدی نیز هست و عارف کامل آگاه از هر دوی اینهاست. پس هر کس باید مدتی را در دنیای بدی گذراند و این بخشی از سیر و سلوک اوست و جرم نباشد. پس در حکومتی که عارف گرداننده آن باشد تلاشی برای مقابله با بی دینان، خداناباوران، مادی گرایان، اتمیست ها و سایر عقاید متفاوت و مخالف نمی شود. آنچه که با آن مقابله می شود جنایتکاران است، و به غیر آن حکومت ضامن امنیت و احترام برای تمام انسانهای جامعه است، چه دیندار چه بیدین، چه عارف چه غیر عارف. به همه فرصت برای سیر و سلوک و تجربه داده می شود. بی دینی نیز بخشی از عرفان است.
چیزهایی که در بالا در خصوص تاثیرات منفی اجبار دین و اخلاق گفتیم تقریبا واضح هستند، و خواننده شاید پرسد پس چرا مذهبیون که امروز در مقام سیاسی هستند در این کارها اصرار می ورزند و با وجود دیدن تاثیرات معکوس آنها در جامعه (یعنی رواج دین گریزی و بی اخلاقی) که مثل روز روشن هست باز هم این روشها را رها نکرده، باز هم شعائر دین اجباریست، باز هم به اصطلاح ارشاد (ارشاد همراه کتک) انجام می شود؟ چرا؟ باید گفت که این ریشه در تفکر شریعتمداری دارد. در این طرز تفکر که در ادیان امروز بسیار هم رواج دارد شریعت عملا بر اخلاقیات تقدم داشته و اولویت اول همین است که این شریعت ها و احکام برقرار شوند، ولو به قیمت خشونت و نقض بندهای اخلاقی. پس بر خلاف ایرادهایی که در بالا گرفتیم و گفتیم که زور و اجبار مردم را از دین گریزان می کند، شاید برای افراد مذهبی این ایراد و اشکال نباشد و ما به اشتباه مساله را از دید خود تحلیل کردیم. شاید اگر از این مذبیون پرسش شود در خصوص این ایرادها که در بالا ذکر کردیم گویند خیر، ایرادی نیست که مردم از دین گریزان شوند، هدف برقراری حجاب است، هدف برقراری نماز است ... اگر چنین تفکری حاکم باشد، که گویا هست، پس تا حدی می تواند درک کرد که چرا مذهبیون در مقام سیاسی به اجبار شریعت می پردازند: چون برای آنها اولویت اول همین شریعت ها است و اینکه انسانها به دین علاقه مند شوند امر ثانوی باشد. برای آنان مهم این است که نماز برگزار شود، حال مهم نیست نمازگزاران حواسشان با خدا هست یا نه، مهم این است که زن که از خانه خارج شد پارچه ای در سرش باشد حال مهم نیست علاقه به خدا در قلبش باشد یا نه ... پس این شریعتمداری است که در ترکیب با قدرت سیاسی نتیجه اش نهایی اش می شود دین گریزی عمومی.
این شریعتمداری نیز تنها محدود به برقراری نماز و حجاب و ریش نیست، بلکه فرمانبرداری از روحانیون و به خصوص حاکم یا ولی فقیه نیز جزو شریعت است. در اینجا دین بعد سیاسی دیگری پیدا می کند که با آنچه که در بالا در خصوص سیاست و دین نوشتیم متفاوت است. به عبارت روشنتر این دینها نه تنها می گویند که ما بخشی از سیاست باشیم، بلکه در نظر اینان اصلا خود دین و معنویت نیز به شکلی با سیاست تعریف می شود. در اینباره کمی توضیح دهیم.
از زمانهای قدیم این تفکر در ادیان سامی (یهودیت، مسیحیت و اسلام) وجود داشته که خدا کسانی را برمی گزیند که پیامبر یا نبی نام دارند و اطاعت از آنان واجب و بخشی از دین است. بدین سان مبحثی در دین به وجود آمده که آن را اصل «نبوت» خوانند. بر اساس این اصل در هر عصری یک نبی برگزیده شود که نبی آن عصر بوده و دین و احکام خدا به او وحی می شوند. بر این اساس، دین عبارت می شود از پیروی از این نبی و دستوراتی که او به وحی دریافت کرده. پیامبرانی که نامشان در این دینها مطرح است، مانند نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، محمد و غیره همه انبیاء زمانهای خود بوده اند. پس دین تنها این نیست که انسان صفات اخلاقی پروراند و کار نیک کند، بلکه باید نبی عصر خود، فرضا حضرت محمد، را نیز بشناسد و از او پیروی کند. در اینجا پیروی کردن یعنی یک مجموعه اعمال مانند اینکه دستورات دینی و شرعی که او داده مانند نحوه نماز خواندن، وضو گرفتن، طهارت گرفتن و غیره را بداند و به کار بندد، داستانهای زندگی او و اصحابش را بخواند و الگو قرار دهد، به مسجد و مجالسی که در بزرگداشت او و جانشینانش است مداوما شرکت فعال کند، زبانا بگوید که پیرو این دین است، با سایر کسانی که پیرو این نبی هستند نشست و برخاست کند ... و به عبارت دیگر در تیم محمد باشد تا به رستگاری برسد.
در این دیدگاه دین با اخلاق و صفات اخلاقی تعریف نمی شود، بلکه با عضویت تعریف می شود، با پیروی تعریف می شود. این اصلا یکی از سوالات اساسی در عرفان است که مشروعیت دین از چه چیز آید. در عرفان مشروعیت دین از همان علاقه به خدا، به حق و حقیقت می آید و همین علاقه و عشق در قلب عارف مجوز و مهر دین او باشند. اما در دیدگاه این مذهبیون دین و عالم معنوی به شکل یک نظام اداری-سیاسی تصور می شود که رئیس آن خداست و فرشتگانی به سان معاونین او هستند. آنگاه یکی از این فرشتگان به زمین آمده و فرد خاصی را گزیند که قائم مقام خدا در زمین و به اصطلاح نبی عصر باشد و دین تنها در سایه او مشروعیت می یابد. پس هر کس برای رستگار شدن باید به حزب او پیوندد. این عضویت نیز بخشی از دین است. خدا فقط صفات نیک و کار نیک نخواسته، بلکه پیروی از قائم مقام خود را نیز خواسته. این پیروی یک پیروی داوطلبانه نیست، پیروی جاهل از عالم نیست، پیروی تازه کار از کهنه کار نیست، پیروی از روی ارادت و عشق نیست، بلکه یک شریعت است، یک جزم است، یک دگما و چیزی که باید در هر حال اجرا شود چون خواست خدا این است.
در اینجا سیاست به بعد معنوی گسترش یافته و معنویت به شکلی با سیاست و حزب تعریف می شود. به نظر می آید که این برداشت ما از طرز فکر مذهبیون درست باشد چرا که همین زمان که دارم اینها را می نویسم در وب سایتی از خود ایشان تعریف دین چنین آمده که آن را عینا کپی می کنم: «دین عبارت است از شریعت مقدّس، اعم از اصول و فروع که پیامبران الهی آن را از طریق وحی دریافت و به بندگان خدا ابلاغ کردهاند» در این تعریف نه نامی از نیکی آمده نه اشاره ای از اخلاق، بلکه از ابتدا تا انتها تنها سیاست است و اطاعت. اساسا اندیشه غالب در ادیان سامی تصویری بسیار کوچک شده از دنیا را ارائه می دهد که در آن تاریخ به بازه های ظهور و حضور پیامبرانی تقسیم شده و دین چیزی جز پیوستن به این پیامبرها نیست. سوالی که پیش می آید این است که آیا به راستی چنین است؟ آیا خدا برگزیدگانی دارد که اطاعت از آنها لازمه و شمول رستگاری است؟ پاسخ عرفان به این سوال خیر است، و اینجاست که دره ای عمیق میان عرفان پاک و این دینها به وجود می آید. هر چند که اینها در ظاهر به هم مشابهاتی دارند و مثلا هر دو از خدا سخن می گویند، هر دو عبادت می کنند و غیره اما در اینجا مسیرشان از هم جدا گشته چنانکه یکی به کعبه رود و دیگری به ترکستان.
در خصوص برگزیدگی باید گفت خدای عرفان خدای تمام انسانهاست، و هیچ کس عزیز او نباشد و هیچکس هم مقهور او نباشد. هر کس که سوی او رود با قلب سلیم و مشتاق، و کار نیک کند، فداکاری کند، دلها را شاد کند خدا نیز او را شاد کرده و وارد زندگی اش شود. هر کس تواند موسی شود، هر کس تواند عیسی شود، تنها چیزی که لازم است اراده درست و قلب پاک است. برگزیدگی هر کس در دستان خود اوست. باید گفت هر انسانی به حکم انسان بودن به شکلی برگزیده است، چرا که میان تمام انواع موجودات زمین، از ماهی ها، خرچنگ ها، هشت پایان، پرندگان و غیره به نوع انسان آمده و این خود یک استثنا در بدو تولد باشد. نوع انسان بودن یعنی داشتن «نفس خدا» که او را شعور و درک مادی و معنوی داده چنانکه تمام سایر موجودات از آن بی بهره باشند. آیا این خود برگزیدگی نباشد؟ حال در ادامه مسیر زندگی این با خود اوست که این قوای درک و بینش را در خود شکوفا کرده یا عکس آن کند.
در خصوص واجب بودن اطاعت از پیامبر یا ولی عصر، باید گفت در عرفان چنین اصلی نباشد. در عرفان چیزی جز نیکی و صفات نیک واجب نباشد و انجام هر کاری به خرد عارف و نتیجه نیک و بد اش تصمیم گیری شود. سیاست نیز عرصه ای است به مانند سایر عرصه های زندگی و اگر هم عارف به آن وارد شود تنها برای خدمت و موقعیت برای کار نیک باشد. اما در معنای کلی باید گفت سیاست ربطی به عرفان و معنویت نداشته و صرفا بخشی از زندگی اجتماعی است. اینکه عارف از کسی اطاعت کند یا خیر به شرایط و به عقلانیت باز گردد و تاثیر مستقیم در عالم معنوی و سیر عرفانی شخص نداشته باشد.
این باور در خصوص اصل نبوت جدای از آنکه بر خلاف عرفان و همینطور فطرت درون انسان است، با حقایق دنیای پیرامون نیز همخوانی نداشته و ایراداتی در زمینه های اجتماعی و تاریخی بدان وارد است. در اینجا به برخی اشاره کنیم. یکی اینکه معیار تشخیص این به اصطلاح «نبی عصر» چیست؟ آیا هر کس که بر پاره سنگی ایستاد و گفت که من پیامبری از سوی خدا هستم باید او را آن نبی عصر دانست؟ در اعتقاد مذهبیون بعثت پیامبران به این شکل بوده که فرشته ای، مثلا جبرئیل، بر آنان نازل می شده و برگزیدگی شان را اعلان داشته. اما این فرشته را جز همان پیامبر کس دیگری ندیده و زمان نزول او و اعلان برگزیدگی در غار یا در زمانی از نیمه شب ها بوده که کسی در آن زمان و مکان حاضر نبوده. پس این امریست پنهان و مجهول برای تمام سایرینی که قرار است پیروان این نبی باشند. برخی خواهند گفت که پیامبران با «نشانه های روشن» می آیند. در اینجا منظور از نشانه های روشن معجزه است. در این خصوص باید توجه داشت که پیامبر اسلام به شهادت خود قرآن معجزه ای نداشته، و در ارتباط با سایر پیامبران مانند موسی که معجزاتی به آنان نسبت داده شده نیز باید گفت معجزه معیار مناسبی نیست. در همین زمان بسیاری افراد هستند در هند و جاهای دیگر که مدعی معجزه و اعمال شگرفت باشند و پیروانی بدین سان گرد آورده اند. معجزه بیش از هر چیز به وهم اندیشی و کج فهمی منجر شود تا ایمان و حس معنوی. همینکه فرعون و مردم مصر با آن همه معجزه به موسی ایمان نیاوردند گواهی باشد که این نشانه ها احتمالا چندان هم روشن نبوده اند.
ایراد دیگر اینکه آن نبی عصر که تنها یک نفر بوده چطور تواند به نیاز و سوالات تمام مردم زمین پاسخ گوید. به خصوص که در آن زمانهای قدیم نه تلفنی بوده، نه ماشین و هواپیمایی، و مستمعین یک پیامبر محدود بوده اند به همسایگان و کسانی که در نزدیکی پیاده رس آن پیامبر بوده اند. شمار این گروه از چند هزار فراتر نرود و انصاف خدا به زیر سوال رود که چرا میلیون ها نفس دیگر را که در سایر اقلیم ها بوده اند از تعلیم های این پیامبر بی بهره مانده و پس راهی جهنم شوند. آیا سرنوشت هر کس با جغرافیای او تعیین می شده است؟ آیا کسی که مثلا در چین یا باهاماس متولد شده به خواست خودش بوده که در نتیجه آن از پیامبر عصر که در کنعان یا عربستان اقامت داشته دور افتاده؟ آیا خدایی که انسانها را در تمام زمین پراکنده به این چاره نکرده؟ بحث نبی عصر تصویری محدود از دنیا می دهد که در آن تنها چند قوم بنی اسرائیل و سامی دیگر در عرصه هستند. این با حقیقت نخواند، با عدالت نخواند ... خدای حقیقی خدای تمام گستره زمین و دامنه های آن باشد.
اما بزرگترین ایراد به اصل نبوت در زمان حاضر همین باشد که دیگر چنین نبی ای در میان نیست، و به گفته مذهبیون پیامبری با حضرت محمد خاتمه یافته. این سوالات بسیاری به پی آورد: پس حال از چه کسی باید اطاعت کرد؟ دین که تاکنون عبارت بوده از مطابعت نبی عصر اکنون چگونه تعریف خواهد شد، و بسیاری دیگر. در اینجاست که پاسخ های گوناگون به میان آمده و اختلاف ها و تفرقه ها درگیرد. عده ای گفته اند که باید تابع شریعت و دستورات همان آخرین پیامبر بود و سنت او را ادامه داد تا خود قیامت. اینان همان مسلمانان سنی هستند که نامشان نیز از همین سنت گرایی آمده. اما عده ای دیگر امامانی را در پی آخرین پیامبر جانشینان او دانسته و بحث امامت را پیش آورده اند. سپس که امامت نیز پایان یافت بحث امام زمان و باب های او و نائب او و غیره را پیش کشیده و سیاست و داستان اطاعت از برگزیده ای خدایی را تا به امروز کشانده اند. تمام این پاسخ ها و راه حل ها مشکل ساز بوده و هر یک مسئول بخشی از مشکلات امروز باشند.
در خصوص مسلمانان سنی و تلاش ایشان در پیروی ابدی از سنت و شریعت پیامبر، باید گفت که در مقایسه با سایرین اینها کمترین بعد سیاسی را دارند، اما در عین حال پیروی از یک سنت و سبک زندگی هزار ساله امر به خردانه ای نیست، آنهم در این زمان که پیشرفت ها و تغییرات بسیاری صورت گرفته و شکل زندگی بسیار با قدیم متفاوت شده. امروز یک فرزند نتواند سبک زندگی پدر خود را دنبال کند چه رسد که پیامبر اسلام که چهارده پشت قبل او می زیسته. بسیاری از این احکام و شریعت ها در اسلام منسوخ شده و دیگر نمودی ندارند. بخش نه چندان کوچکی از احکام اسلام به موضوع طهارت و نحوه برخورد و رفتار در توالت تخصیص دارد، و در دنیای امروز با این همه صابونها، شامپوها و لوشن ها دیگر چه جای این احکام باشد؟ همینطور بخش دیگری از این احکام به خمس و زکات می پردازد و در دنیای امروز با این قوانین جامع و پیچیده مالیاتی که وضع شده چه جایی برای آنها وجود دارد؟ و همینطور است بسیاری دیگر احکام آن مانند احکام جنگی، احکام برده ها و کنیزان، حکم ورود به بیت پیامبر از در جلویی به جای در پشتی و بسیاری دیگر که یا دیگر موضوعیتی نداشته یا دنیای مدرن امروز شکل دیگری از آن را آورده و منسوخ ساخته. بدین سان پافشاری برای برای پیروی و برقراری این احکام تنها خود را به زحمت انداختن و دین را مایه تمسخر دیگران ساختن است.
اما در خصوص غیر سنی ها که بحث امامت و شکل های دیگری از حکومت الهی را تا به امروز فرض داشته اند، باید گفت این سیاست ها و حکومت ها جز اختلاف و تفرقه نتیجه ای نداده. نخست آنکه این افراد به گروههای بسیاری تقسیم شده و هر یک پیرو یک امام یا نایب امام شده و او را ولی عصر و اوالامر دانسته اند. این گروه های شیعه هفت امامی، دوازده امامی، زیدیه، مختاریه، بهایی، احمدی و ... که در طول تاریخ بوده و کنون هم ادامه دارند این پرسش را به جا گذارند پس بالاخره ما مطیع کدامیک از این ولی های عصر شویم؟ همین اختلاف ها نشانه های باطل بودن تمام ایشان است. پس از پیدایش این بحث امامت و سپس امام زمان در پس آن، در هر زمانی کسی آمده و مدعی امام زمانی یا ولایت به شکلی شده، پیروانی جمع کرده و خود و گروه خود را یگانه راه رستگاری و «فرقه ناجیه» خوانده. اگر تاریخ را ببینیم تا کنون بسیاری ادعای امام زمانی کرده اند و داستانهایی آفریده اند.
این صندلی ولایت در طول تاریخ همواره باعث دردسر بوده و موقعیتی شده تا بسیاری افراد بی مایه بر منبر تعلیم و ارشاد خلق قرار گرفته و بسیاری دیکتاتورها و خونریز ها با همین دستاویز برخاسته و مجوز کشتار و خفقان یافته اند. خط فکری مشترک تمام این دیکتاتوری های دینی این بوده که حکومتی به رهبری برگزیده خدا یا نائب او باید برقرار شود و هر گونه خونریزی و شکنجه مخالفان در این راه رواست چرا که خواست خدا این است. و چون این حکومت برقرار شد احکام شرع که آنها نیز از سوی خدا هستند باید به زور و اجبار برقرار گردد. در اینجا خواننده باید به دقت این سیر فکری را تامل کرده و توجه دارد در چنین تفکری ملاحظه و اولویتی برای گسترش نیکی و رفاه کلی مردم نیست و هدف اصلی همان برقراری حکومت دینی و شریعت دینی است حتی به قیمت تنفر عمومی از دین و اخلاقیات. به نظر می آید که تفکر اینان چنین است و علت اینکه چرا با این همه واکنش های منفی مردم به دین بازهم در جهت برقراری شریعت و شعائر دینی می کوشند همین باشد. گویا هدف علاقه مند کردن انسانها به دین از راه نیکی نیست، بلکه برقراری دین به سان یک قانون الهی است، با هر ابزاری که لازم بود، ولو با تفنگ و زور است. اینکه نرمش و مهربانی به کار رود و افراد از طریق الگو و آموزش به دین آیند مطرح نیست، بلکه دین باید با تمام قوا و بی هیچ خمش و بخششی در صدر حکومت بتازد و چون شوالیه ای توقف ناپذیر مخالفان را از چپ و راست شمشیر زند و سر اندازد. دیگران یا باید این حکومت را بپذیرند یا نابود شوند و حالت دیگری نیست. شعار مرگ بر ولایت فقیه که می گویند از همین تفکر می آید.
برخی دلیل آورده که اطاعت از نبی برای آن لازم شمرده شده که سبب اتحاد شده و دولت و ارتشی که از آن برآید برای مبارزه با ظالمان و دفع شر باشد. باید گفت این هدف بسیار نیکی است و عرفان نیز چنین هدفی را در صدر برنامه خود دارد. چه چیز نیک تر از نبرد با ظلم و شرارت. اما این نبرد تواند به رهبری هر انسان نیکی پیش رود، هر جوانمردی که به پا خواست و با بدی ها و ظلم های زمانه خود مبارزه آغازید، دیگران نیز باید به او پیوسته و در نهضتی که شکل می گیرد آن بدی ها و ظلم ها کنار روند و نیکی و صلح جای آن آید. این اصلا از وظایف عارفان است که چنین کنند. در جامعه ای که ظلم رواج داشته باشد، بی عدالتی رواج داشته باشد، هرزگی و تباهی رواج داشته باشد عرفان هیچ عارفی مقبول نباشد، و دعای هیچ دعاکننده ای به آسمان نرود، چون اول وظایف آنان اقدام برای بهبود شرایط و دفع ظلم و بدی باید بود. پس عرفان صددرصد این تصویر را می پذیرد که اتحادی بر ضد ظلم و بدی های زمانه شکل گیرد، و تنها عرفان نیست که این را می پذیرد بلکه هر انسانی به گواه شهود خود این را پذیرد و ارزش آن را درک توان کرد. چنین نهضت هایی در طول تاریخ همواره به نیکی یاد شده اند و رهبران آنان همواره اسطوره و الگو بوده اند. پس کسی با این امر مخالف نباشد و ایرادی نیست، اما آنچه که مورد ایراد و بحث است اینکه این مبارزه باید حتما به رهبری کسی باشد که برگزیده خداست، چرا که این مبحث برگزیدگی عنوانی است مبهم و مجعول. چنانکه در بالا ذکر کردیم این برگزیدگی و اصل نبوت و ولایت در اغلب موارد خود عاملی بوده برای تفرقه ها، روی کار آمدن نابکاره ها، برقراری دیکتاتوریها و فاشیست های دینی، و بسیاری اثرات بد به جوامع گزارده از جمله راندن و منزجر ساختن انسانها از دین و معنویات که خود بدترین آسیب ها و مادر بدبختی ها است. پس بر خلاف استدلال ایشان این برگزیدگی نه عامل اتحاد است و نه عامل دفع ظلم بلکه عامل تفرقه است و خود ظلم.
البته ما دانیم تمام مذهبیون چنین فکر نکنند. ما سخنرانی بسیاری از سرشناسان و روشن ضمیران مسلمان را شنیده ایم که آنها نیز دین را به این شکل یک نظام سیاسی نپنداشته بلکه بیشتر آن را یک نظام اخلاقی و مبتنی بر نیت های فرد توصیف کرده اند. این کشف مشترک روشن ضمیران در تمام ادیان است که مستقل از باورهای بومی و تعصبی دین خود همه این تأله از حقیقت را در پیش چشم دیده اند که فراتر رفته از دین محدود ایشان و اینکه خدا بیش از هر چیز با نیکی و مهربانی با خلق حاصل شود تا با شریعت یا جهت گیری سیاسی فرد. اما برای آن دسته از این مذهبیون که پایبند این تفکرات بوده و پیروی سیاسی را لازمه دین می دانند چند پیام داریم. البته ما ندانیم که پیروی آنان از این طرز فکر آیا به راستی از اعتقاد درونی و تلاش برای رسیدن به حقیقت سرچشمه می گیرد یا به دلیل منافع شخصی. اگر منافع شخصی باشد که آنان جز ریاکارانی نیستند و ما را با آنان حرف و پیامی نیست. اما برای کسانی که عرفان و طریقت را با این سیاست بازیها اشتباه گرفته اند، آنها را به عرفان پاک دعوت می کنیم. ما تاکنون کوشیده ایم پیامبران و امامان و کلا قدیسان هر دینی را با دیده احترام نگریم و اقول رایج در ارتباط با پاکدامنی و صفات متعالی ایشان به خوش نیتی پذیرفته ایم. پس آنان را به سان الگو پذیرفته و گاهی نیز از آنان نقل قولهایی کرده ایم. اما از حد همین الگو فراتر نرفته و تصور الهی بودن و واجب الامر بودن در خصوص آنان نداشته ایم. عرفان در ذات خود مستقل است از این کس و آن کس، مستقل است از تاریخ و حقیقتی است ازلی و ابدی. عرفان می گوید انسان می تواند مستقیم سوی خود خدا رود و نیازی به این همه واسطه و میانجی نیست، نیازی به نبی عصر و امام زمان نیست، نیازی به حجت و قاضی و مفتی نیست، نیازی به ابراهیم و موسی و محمد و علی و تقی و نقی نیست، خدا کافیست. خدا همینجاست در نزدیکی تو، در اطراف تو، در درون تو و بیرون تو. تمام این دنیا و زیبایی های آن مظهر خداست، قلب و وجدان تو وحی خداست، کار نیک شریعت خداست، مهربانی طریقت خداست، دوستی سجاده توست، تواضع مُهر توست، خوشرویی تسبیح توست، کمک کردن عبای توست، انسان نیک امام است، پندار نیک پیامبر است، گفتار نیک قرآن است، کردار نیک جهاد است، و ولی عصر هر جوانمردی باشد که با ظلم ستیزد و صلح در دنیا قرار آورد.