بسیاری این روزها از خدا بی اعتقاد شده اند و با این کار روزهای خود را چون شب تاریک کرده اند، و زندگی خود را پوچ کرده اند، و در این پوچی و ناامیدی غوطه ورند چون تنه درختی که در جریان تندآبی گرفتار آید.

روی سخن ما به اینهاست که بدانند خدا آن چیزی نیست که ادیان امروزی توصیف می کنند. آن خدای محدود، که عده محدودی برگزیده دارد، به امت های محدودی نظر لطف دارد، کلام او کتاب محدودی است و زمان وحی و پدیداری او دوره محدودی است، او خدای ما نیست.

خدای ما از هر سو نامحدود است،‌ تمام انسانها عزیز او هستند، کلام او در قلب هر انسانی است، و وحی او الهامات و انگیزش های درونی هر انسانی است.

با وحی او بوده که سعدی گلستان رو سروده، با وحی او بوده که بتهوون سمفونی را نوشته، و باز وحی او بوده که علم ریاضی و فیزیک و سایر را جلو برده. هر کار بزرگی که انجام شده، محرکه آن وحی او بوده. وحی یک کلام محاوره ای نیست، یک انگیزه و نیروی حرکت درونی است.

خدا مخالف با زیبایی نیست، بلکه منشاء و تعریف زیبایی است. خدا مخالف عقل نیست بلکه آفریننده عقل و پیشوای آن است. عقل با خدا کامل می شود.

خدا آن نیرو و انگیزشی است که انسان را سحرگاه از تخت بیرون کشیده و به مطالعه و تحقیق می دارد، به سوال می دارد،‌ به خلق زیبایی می دارد،‌ به کارهای نیک و فداکارانه می دارد. این خدای ماست و تمام بزرگمردان تاریخ در راستای همین خدا و با قدرت او حرکت کرده اند.

اینکه برخی از روشنفکران در قرون پیشین در اروپای عهد رنسانس خدا را رد کردند، آن خدا خدای ما نبوده، خدای خرافات کلیسا بوده، خدای سودجویان و دکانداران دینی بوده. عده ای که خواسته اند از اعتبار خدا سود جسته و قدرت به دست آورند. اینها آگاه نبوده که قدرت فقط از برای خداست، و انسانی که چنین قدرت خواهی کند عین ذلیل و مفتضح خواهد بود. و آن خدا که مردود شده و محکوم شده خدای همین شیادان بوده که به سرنوشت خود ایشان دچار شد.

اما خدای ما پاکدینان از آفتاب روشن تر است و از آسمان استوارتر. تمام آن روشنفکران که خدا را رد می کرده اند در اصل خدای ما را ثابت می کرده اند. تمام آن بحث ها در باب انسان گرایی (اومانیستی) و بیخدایی شکلی از بحث های ما بوده البته به زبانی غلط انداز. آن خدایی که بیخدا از آن عاری شده در اصل ضد خدای ما بوده و بیخدا با بیخدایی از او در اصل به خدای ما باخدا شده.

اما چون واژه خدا برای هر دو مورد استعمال می شد در اینجا اختلاط کلامی واقع آمد و سطحی نگران،‌که بیشتر جامعه را شامل بودند، گمان بردند از این پس از هر چه خدا نامیده شود باید دوری جست، پس از خدای ما نیز دور نشستند. اما بدین ترتیب چه امیدی برای زندگی خواهد ماند؟ با چه انگیزه ای سحرها بیدار شویم و به تلاش خیزیم؟ با چه انگیزه ای به نیکی پردازیم؟ و چون از تمام این کارها بی علاقه و بی انگیزه شویم، روح ما چگونه این گرسنگی را تحمل کند؟ و چه درمانی بر افسردگی و پوچی مردمان خواهد بود؟

این صورت های افسرده امروز نتیجه همین دوری از خدا هستند. آنچه باید کنار گذاشت خدای دروغین است نه خدا در معنای کلی خود. انسان برای تکامل و تعادل روان خود به خدا نیاز دارد چنانکه جنین به مادر. پس به خدا رو آور، به خدای حقیقی، به کار نیک پردار، و ارتباط با او ساز، آنگاه تمام این افسردگی ها و پوچی ها، و دردهای ذهنی تو درمان خواهند شد، و‌ آن حالت آسمانی و فطری به تو باز گردانیده خواهد شد، به امید او.