این روزها در سوریه جشن و خوشحالی بر پا است، و مردمان رو می بینی که با موتور یا ماشین در سطح شهر می رانند و پرچم ملی یا نمادهای دیگر را بالا می برند. این شادی ها برای آزاد شدن از رژیمی سرکوبگر و غیر مردمی است. اما من ندانم این شادی تا کی دوام یابد و آیا ده سال دیگر نیز همین موتورها و پرچم را خواهیم دید؟ این صحیح که رژیمی سرکوبگر و دیکتاتوری رفت اما که به جای آن می آید؟

حکومت جدید حکومتی است اسلامی و پیشتر شاخه ای از القاعده و امارت اسلامی عراق و شام بوده که تندروی هایی در برقراری شریعت اسلام داشته اند. اینکه نظامی اسلامی به این شکل حاکم شده چیز جدیدی در خاورمیانه نیست، پیشتر در افغانستان، ایران و سایر کشورهای منطقه نیز حکومت های مشابه برقرار شده و کارنامه آنها را در پیش چشم داریم. آنچه که سوریه امروز کرده است همان است که چهل سال پیش ایران کرده. اینک، پس از چهل سال، شرایط ایران چندان متفاوت نیست با رژیم سابق سوریه و این جشن های کنونی و امید به روزهای بهتر در سوریه را زیر سوال برد.

اساساً تاریخ خاورمیانه در قرن های اخیر تاریخ تکرار بوده و تکرار تاریخ. همیشه اینطور بوده که ملتی به سمت آمریکا رفته و نظامی غرب پرست و غرب نوکر آورده، پس از مدتی از آن رمیده و رو به اسلام آورده و جمهوری یا امارتی اسلامی بر پا کرده، و پس از مدتی از آن امارت نیز رمیده و باز سوی آمریکا رفته و حکومتی غربی خواهان شده و این چرخه مدام تکرار می شود و می شود.

این به آن سبب است که در دنیای امروز دین به شکل صحیح وجود ندارد، و گزینه های موجود محدود است به همین اسلام، مسیحیت و سبک غربی. این ها دین های امروز هستند و هر ملت باید یکی را انتخاب کند. اما از آنجا که اینها مغایر با طبیعت بشر و حقایق عالم هستی هستند چنین می شود که پس مدتی ملت آن را کنار گذاشته و دیگری را برگزیده و سپس همین دوباره تکرار می شود.

این داستان آن محکوم است که مجازات شده بود از میان سیر و پیاز یکی را گزیند و تناول کند. ابتدا کمی از پیاز می خورد و از آن زده شده و امید به سیر می بندد، کمی از سیر می خورد و از آن نیز زده شده و دوباره سوی پیاز می رود و همین چرخه مدام تکرار می شده است.

همین است حکایت و حقیقت این جمهوریها و امارت های اسلامی، و همینطور این دولتهای غربی و نوکر آمریکا در خاورمیانه. همه به دلیل همین گزینه های محدود و نبود دین و فلسفه راستین زندگی هستند. پس لازم است با این مقابله کنیم و با صدای بلندتری از دین راستین بگوییم و دین ها و ایدئولوژیهای کنونی را بکوبیم.

اسلام، مسیحیت و سبک غربی هر سه غلط هستند. ما ندانیم و نخواهیم در اینجا بحث کنیم که اینها در بدو پیدایش چطور بوده اند و آیا شکل امروزی همان شکل سابق است و یا تحریفاتی صورت گرفته. البته تاریخ بیشتر به تحریف شدن گواه می دهد. چه که اسلامی که از عربستان آمده بوده تا این حد شاخ و برگ نداشت و تمام این فقهها،‌ حدیثها،‌ امامت ها و غیره صدها و بلکه هزاران سال بعد به آن ضمیمه می شود. همینطور مسیحیت به روایت خود انجیل ها دین ساده ای بوده و محدود به دستورهای اخلاقی و ایمانی خالص به خدا. این تثلیث،‌ فدیه صلیب و مراسم های کلیسایی قرن ها بعد به آن وارد شده است. همینطور سبک غربی در عصر رنسانس اروپا آغازیده شده و به گواه تاریخ و آثاری که از پدران رنسانس و انقلاب علمی در دست است نهضتی عرفانی بوده با هدف شناخت بهتر و صحیح تر از خدای خالق در مقایسه با آنچه که کلیسا ارائه می کرده، و بسیار شبیه بوده به همین دین راستین. اما در ادامه و با افزایش تکنولوژی و رفاه و همینطور پیدایش نظام سرمایه داری به سمت مصرف گرایی و لذت گرایی افراطی رفته و عقایدی چون این منتشر کرده که دنیا هیچ و پوچ است و باید فقط پول اندوخت.

به هر حال این دین ها و نهضت های فکری هر شکلی که در ابتدا داشته اند آنچه که امروز از آنان به ما ارث رسیده گمراهی های بزرگی هستند. این اسلام امروز، یا بهتر بگوییم صدها اسلام امروز،‌ مجموعه ای از احکام و قوانین ظاهری است، مانند حجاب، که باید بی چون و چرا در جامعه پیروی شوند و برخی شاخه ها، مانند شیعه،‌ بعد سیاسی نیز به آن افزوده و شرایطی و حالاتی برای حکومت و حاکم نیز قائل شده اند. آن مسیحیت نیز چیزی جز خرافات ها و افسانه های اروپای قدیم نیست که مثلا فلان الهه خود را قربانی کرد تا دنیا خلق شود یا نجات یابد و این ها را به مسیح نسبت داده و همان آیین های منحرف باستانی خود را در قالب پیامبر جدید احیا کرده اند. سبک غربی نیز اندیشه بسیار پستی است که می گوید انسان و سایر اجرا عالم تنها اتم و زنجیره های پروتئین هستند، هیچ معنا و مینویی در عالم نیست و زندگی همین خوردن و تلویزیون تماشا کردن است.

در اینجا دین پاک و راستین باید وارد میدان شود، دینی که می گوید نه این و نه آن، نه اینکه کسی به یک دین با صدها خرافه و داستانک باور بندد و نه آنکه کسی به هیچ باور نداشته و همه چیز را اتم و مکانیک ذرات ببینید. هر دوی اینها افراط هستند و حقیقت در راه میانه است که گوید آری، در این دنیا حقیقتی است، معنی ای است، که بالاترین آن وجودی مستقل و خود اتکا است که خدا نامیم. خدا زنده است، با آن میشود حرف زد، و حقیقت دعا و ارتباط با عالم ملکوت بر تمام بزرگان و حکمای تاریخ آشکار بوده و همانا قدرت و علم خود را از همین راه گرفته بودند. آن شکوه جمشید، آن قدرت رستم، آن علم ابن سینا، آن فیزیک نیوتون همه و همه نتیجه ارتباط و اتصال معنوی بوده. وجود انسان با خدا کامل می شود مانند دو چرخ دنده فابریک که با هم درگیر و حرکت شوند.

تا اینجا دین راستین همصدای ادیان است، اما از آنسو سایر اظهارات و تعصبات آنان را رد می کند: اینکه مثلا خدا باید به شکل خاصی پرستش شود، باید با زبان خاصی با آن سخن گفت، باید شفیع و ولی به میان آید، باید فلان و بهمان مراسم یا آیین را انجام داد تا خدا خشنود شود و غیره همه اضافه و افسانه هستند. تمام آنچه که برای رسیدن به خدا لازم است صفات اخلاقی و کارهای نیک است. در بعد اجتماعی و سیاسی نیز حکومت دینی تنها برای گسترش دادگری و برابری است و خارج از اینها چیز دیگری نباید تحمیل کند. اما آری، صفات اخلاقی و فروزه ها به خودی خود به وجود نیایند و تمریناتی لازم است. اینجا است که پای کارهایی چون ذکر نام خدا، مراقبه بر خدا یا مظاهر او، محاسبه نفس،‌ آیین ها و مراسم های گروهی و غیره به میان آید. اما اینها تنها برای تمرین بوده و هدف نباشند. در اینجا دین راستین به تضاد و مقابله افتد با سایر ادیان مثلا مانند اسلام که می گوید آیین نماز چیزی بیش از تمرین بوده و خود یک هدف باشد.

دین راستین متضمن سلامت روانی و روحانی انسان است و همین طور سلامت جسمانی او. این هدف با ادیان کنونی حاصل نشود، و نه با زندگی سبک غربی و پوچ گرایی آن. پس اگر کسانی به آزادسازی یا رنسانسی در ایران و جاهای دیگر می اندیشند آن باید بر اساس همین دین پاک باشد،‌ که سبک غربی یا هر یک از این دین های موجود تنها تکرار تاریخ خواهد بود و سوریه ای دیگر.