ماه رمضان به پایان رسید و روزه های آن همه به افطار آمد. اما یک روزه ای هست که هنوز افطار نشده و گرسنگی آن ادامه دارد و دارد. و آن روزه از انسانیت است. امروز از انسانیت می گویم، و روزه آن، و شرایط افطار آن.
مولانا در هزار سال پیش سرود: «دی شیخ با چراغ همی گشت گِرد شهر - کز دیو و دَد ملولم و انسانم آرزوست» در اینجا مولانا، یا شیخ او، به جستجوی انسان بر می آید، اما آن را نمی یابد و آرزویش را می یابد. این نبودِ انسان، و به تبع آن انسانیت، چیزی است که آن را روزه انسانیت نامیم.
از روزی که این شعر سروده شد تا امروز این روزه به سر نیامده، و این آرزو هنوز به انجام نرسیده. در همین زمانهای حاضر نیز آن را به همین شکل می بینیم. بزرگ معاصری ریاضت کشید تا دیده برزخی یابد، و همان دم که یافت شادان از خانه خارج شد تا سیرت افراد را نظاره کند. به گفته خود به جز چند مورد جز حیوان ندید، چنانکه وحشت کرد و کمتر از دو چهارراه که رفته بود به خانه بازگشت. و چون آمد سجده کرد که خدا این موهبت را ازو گیرد و به دعا گفت: «سی سال ریاضت تحمل داشتم تا دیده برزخی یابم و چون یافتم بیش از سی دقیقه تحمل آن نداشتم!»
و البته این مال زمانهای قدیم تر بود، و امروز شاید به چنین دید برزخی دیگر لازم نباشد، و باری حیوانات را به وضوح با همین چشم سر در محیط اطراف می بینیم: فروشنده ای که جز فریبکاری نمی فروشد، گوینده ای که جز دروغ نمی گوید، کارمندی که جز رشوه کار نمی کند، یک چیز ارزان می شود همه آن را می خرند تا بعد بفروشند و سود برند، در مترو باز می شود و همه چون کرکسهای وحشی هجوم می آورند و نه آنانکه بیرون هستند داخل توان شد و نه آنان که داخل هستند بیرون توانند، و در میانه این کارها مراعات، عدالت و سایر ملاحظات خارج از توجه باشند. این چه فرقی با جامعه حیوانات دارد؟
به راستی چرا باید انسانیت یک روزه و آرزو باشد؟ مگر امروز هشت میلیارد شمار جمعیت نیست؟ این به آن دلیل است که انسان انسان زاده نمی شود، بلکه باید انسان بشود. و این فرق بزرگیست با سایر جانداران. یک خر خر متولد می شود و خر هم می ماند، یک گاو گاو متولد می شود و گاو هم می ماند. اما انسان چنین نیست.
در وجود انسان دو گوهر وجود دارد: گوهر نیک و گوهر بد. از این گوهر نیک است که انسانیت می آید، شعور می آید، هنر می آید، گلستان می آید، شاهنامه می آید، مولانا می آید، و تمام صفات نیک، اخلاق و چیزهای نفیس از این گوهر باشند. از گوهر بد بدرفتاری می آید، بی شرافتی می آید، بیشعوری می آید، رشوه می آید، دلال می آید، مشاور املاکی می آید، و این دروغ ها و دزدی ها در تمام تاریخ از این باشند.
پس انسان کسی نیست که در ظاهر یا به شمار کروموزوم ها انسان باشد، بلکه کسی که گوهر نیک را غالب و سلطان وجودش ساخته. شاعر می گوید: «با بدان یار گشت همسرِ لوط - خاندان نبوّتش گم شد - سگِ اصحابِ کهف روزی چند - پیِ نیکان گرفت و مردم شد» به این معنا که گوهر بد انسان را سگ کند و گوهر نیک سگ را انسان. انسانیت با گوهر نیک تعریف می شود، و این است که مولانا در آن بیت می گوید «دی شیخ با چراغ ...» در اینجا چراغ چراغ بصیرت است. آن افراد خیابان که شیخ از برابرشان می گذشت به ظاهر انسان بودند اما چون چراغ خود را (نور معرفت خود را) بر آنان انداخت گوهر نیک مشاهده نشد، چنانکه شیخ درماند و درنالید که «انسانم آرزوست»
و نه تنها انسان یافت نشد، بلکه عکس آن یافت شد، چنانکه مصرع بعد می گوید «از دیو و دد ملولم» یعنی چون گوهر بد غالب شود انسان دیو می شود، دد می شود، و انسان های نیک از آنان ملول و افسرده می گردند. از آن سو اگر گوهر نیک غالب گردد انسان به مقامی می رسد که در کلام سعدی: «آدم رسد به جایی که جز خدا نبیند - بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت»
و در همان شعر سعدی می فرماید «تن آدمی شریف است به جان آدمیت - نه همین لباس زیباست نشان آدمیت » یعنی انسان با تن تعریف نمی شود و ارزش او به جان، یعنی همان گوهر نیک اوست. در بیت بعد می گوید: «اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی - چه میان نقش دیوار و میان آدمیت» یعنی داشتن صورت انسانی با چشم و دهان و غیره نیز متضمن انسان بودن نباشد و کسی که تنها اینها را دارد با عکس روی دیوار فرقی ندارد. و بعد: «به حقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد - که همین سخن بگوید به زبان آدمیت» یعنی سخن گفتن و قوه ناطقه نیز تعریف گر انسان نباشد. و بدین سان در ابیات متوالی عارف اظهار می کند که هیچیک از این خصوصیات ظاهری متضمن انسان یودن یا شدن نباشد، و تنها «اگر این درندهخویی ز طبیعتت بمیرد- همه عمر زنده باشی به روان آدمیت» یعنی دوری از درنده خویی (گوهر بد) چیزی است که انسان را تعریف کند.
آن موجود دوپا که از موجود دوپای دیگری زاده میشود یک موجود میانی است، که در او هر دو گوهر نیک و بد کشش یکسان دارند. اینکه در ادامه او به سمت کدام یک رود به تربیت او بسته باشد. این تربیت چیزی است که «دین» نامیده شود. دین در بعد نظری خود دانش شناخت نیک و بد و مظاهر این دو باشد، و در بعد عملی خود شامل تمرین ها مانند ذکر و تقلید و تلقین برای خودسازی و ملکه شدن نیکی در رفتار. دین یک تکنولوژی معنوی است، یک تکان دائم است که چشم (بصیرت) بیدار ماند تا دزد (گوهر بد و اهریمن) نیاید.
از دلایل نبود و روزه انسانیت همین است که دین به معنای صحیح خود از میان رفته و انسانیت که از عقب آن می آید نیز لاجرم از میان می رود. آنها که امروز دین نامیده می شوند ارتباط بسیار اندکی با نیکی و تربیت اخلاقی دارند، و تنها در پی ایدئولوژیهای خود و پافشاری بر متافیزیک های خاصی هستند. در این دین ها خدا به شکل یک موجود نامرئی، یا یک رییس قبیله ای خشمگین و ناراحت تصور می شود که از او یک سلسله مراتب فرماندهی با ساختاری مشخص برآمده که شماری فرشته را در بر گرفته و به درون این دنیا نیز می آید و پیامبر این دین چون نخست وزیر او باشد که معاونین و ناپب هایی نیز در زمانها و مکانهای گوناگون دارد. آنچه خدا می خواهد همین اطاعت از پیامبران و نمایندگان او است، و علاوه بر آن، شماری احکام ها و آیین ها نیز است که باید به شکل فیزیکی و بر اساس دستورالعمل خاصی انجام شوند، مثلا آنکه در زمانهایی خاص نمازی را به شکلی خاص انجام داد، ریش به اندازه ای خاص درآورد، مو را تا حد خاصی پوشاند و مانند اینها.
بدین سان این دینها تاکید و تمرکز خاصی بر اصل نیک و بد و علم شناخت آنها ندارد، و نیز فاقد تمرینهای لازم برای خودسازی و اعتلای شخصیتی انسان هستند. نتیجه حضور و ترویج این دینها در جامعه اینکه انسانها یا از دین رمیده شده و پوچ گرایی می گزینند، یا اگر در حصار دین می مانند کارشان همین اطاعت و اجرای فیزیکی شماری آیین می شود، که ریشی گذارند، نمازی بخوانند، به گروهی از پیشوایان کنون یا گذشته ارادت و تعصب بورزند، برای فلان گریه کنند، برای فلان فحش دهند و مانند اینها. از تمرین و تربیت اخلاقی بحثی در میان نیست، و دین بیش از هر چیز یک نظام آیینی و سیستم حزبی است.
دلیل دیگر روزه انسانیت که بر ما حادث شده این است که، دینها به کنار، فرهنگ غالب امروز نیز تاکید و توجهی به نیکی و اخلاق ندارد. وقتی الگوی ما فلان میلیاردر، هدف ما فلان شرکت، و علاقه ما فلان هنرپیشه است، اینها متضمن نیکی نباشند و پس ما را هم به آن هادی نباشند. امروز کسی روی اینترنت سرچ نمی کند که مثلا فارابی چه گفت، ابن سینا چه نوشت، فلان جوانمرد چه زندگی ای داشت و در خصوص سایر اندیشمندان و فرهیختگان، بلکه سرچ این است که مثلا بیل گیتس چطور پولدار شد، یا مطالعه اینستاگرام شماری انسانهای بی ارزش. و با این کار خود نیز انسانی بی ارزش شده، و انسانیت همچنان پیدا نمی شود.
دنیای مدرن می کوشد مرز خوبی و بدی را بردارد و همه چیز را «اوکی» و جالب جلوه دهد. و با اینکار نه تنها انسانیت، بلکه ریشه های خود را نیز نابود میکند، چرا که مدرنیته نیز در ابتدای تاریخ خود نهضتی معنوی و عرفانی بوده، و تمام پیشرفتهای علمی و تکنولوژیکی آن نیز در راستای همین عرفان و شناخت بهتر خالق بوده. هدف پدران عهد رنسانس در اروپا همانا کشف حکمت گم شده (دین راستین) و احیای الگوی «انسان کامل» (Uomo Universale) بوده، اما در ادامه تاریخ خود و در نتیجه درگیری ها و پیچ و تاب هایی به سمت ابتذال و مادیگرایی رفت، و گوهر نیک آن بدل شد با پوچ گرایی، هرزه گرایی، اشتغال به اباطیل، و به جای «انسان کامل» انسانی بسیار خوار و زمینگیر ارائه نمود. پس در زمینه انسانیت امیدی به این فرهنگ نباشد.
برای افطار این روزه، روزه از انسانیت، دین لازم است. دین در شکل صحیح خود. دینی که تمرکز و شریعت آن نیکی باشد، دینی که مراعات، گذشت، جوانمردی، علم آموزی، هنر گرایی، مبارزه با ظلم و سایر فضائل را در صدر و سجاده خود داشته باشد. دینی که جایگاه مسائل را روشن کند و اعتدال را در همه امور جاری سازد. دینی که ضامن عدالت باشد و مجری پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک. دینی که تمرینهای موثر برای کشف و پرورش فضیلت ها ارائه دهد و تنها حرف نباشد.
انسان به خودی خود خوب نمی شود، به خودی خود نیک و اخلاق مدار نمی شود. تمرین می خواهد، سیستم می خواهد. این نمی شود که کسی تمام وقت با بازیهای کامپیوتری و سریالهای تلویزیونی گذراند، و ناگهان او را انسانی فرهیخته بینی، با رفتار موقر، با شعور اجتماعی بالا، که با کلام وزین و حکیمانه سخن می گوید و اشعار سعدی و مولوی در پاسخ هر سوالی دهد ... خیر! انسانی بینی شل، بی محتوا، بی معنا، با کلامی بریده بریده و شخصیتی عاریتی. کارخانه ای که ورودی اش زباله است خروجی اش هم زباله خواهد بود.
از سوالات اساسی این است که اگر قرار است ما انسانهایی منضبط، قانونمدار، اخلاقمدار،و در کل آنطور که جامعه می خواهد باشیم پس ابزار آن، یعنی دین، نیز باید فراهم باشد. اما اگر فرهنگ کنونی مدام دین را نیشخند و بی ارزش کند، و مدام هرزه گرایی و چرند گویی رواج دهد، و به همراه او دین های فاسد کنونی نیز با گزافه ها و خرافه های مضحک خود دین را باز بی ارزش تر و بی اعتبارتر کنند، و این دو دست به دست هم یکی یکی دندانهای این شیر نیکی را درآورند تا که او دیگر نتواند با گرگ های فساد و تباهی نبردد، آنگاه وضع دنیا چطور خواهد شد؟ آنگاه آیا نه آنکه غرب وحشی و حمله مغول باز خواهد گشت؟ اینکه ماشین و هواپیما ساخته ایم دلیل بر پیشرفته بودن نباشد، با همان هواپیما و ماشین نابود خواهیم شد. اینکه قانون و پلیس داریم مصونیتی نباشد که چون اخلاق نباشد همان پلیس دزدی خواهد کرد و همان قانون قانون جنگل خواهد شد، و دنیا جنگلی خواهد شد از هر سو در محاصره آتش (آتش طمع و بی انصافی).
پس به دین راستین فرا می خوانیم، که افطار روزه انسانیت و آغاز عید فطر حقیقی است، که قانون نیکی و فطرت حکومت کند به انسان نه قانون جنگل که امروز است.