به راستی دین یکی است و در طول تاریخ یکسان بوده، اما هرگاه از آن می نویسیم گویی چیزی جدید می گوییم و دینی بدیع عرضه می داریم. این بدان سبب است که چون دینی آید در اندک زمان غبارهایی از کج فهمی و کم فهمی داخل شده و طلای دین را محیط می کند. پس به مانند کسی که در خرابه گنجی یافته ابتدا پندار کند که این کلوخی تمام خاک است اما چون خاک ها زدود طلای ناب در زیر آن جلوه آید. ما نیز در غبارها را کنار می زنیم و این نوشتارها برای همین منظور باشد.

پس ما به راستی دینی جدید آوردیم و در عین حال هم نیاوردیم. این روایت پیشینیان است و هم نقد پیشینیان. آن قرآن که گفته اند هر که آیه ای مانندش آورد معجزه باشد مقصود کلام حق در تمام طول تاریخ بوده و مردان حق که کلام حق بدان افزودند همه شامل امر معجزه باشند. چون معجزه حقیقی در بیان حق و احقاق حق است. شرح معجزات پیامبران که به ما رسیده چون باز شدن دریا و ید بیضا همه نیز نمادهایی برای همین امر بوده اند.

دین ما چیست؟ خدای ما کیست؟ امروز در این باره می نویسیم. نخست اینکه دین ما با خدا تعریف می شود و به تاریخ و وقایع آن ربطی ندارد. بسیار دیده می شود امروز که افراد می کوشند ادیانی را ثابت یا رد کنند. در این راستا نقل قول ها آورند از کتابها و روایت های تاریخ که نظر خود را مستند و مستدل کنند. جدای آنکه انبوه این پژوهشها مغرضانه است و بی ارزش علمی،‌ انگیزه آنان نیز از ریشه اشتباه باشد. چرا که می خواهند دین خود را با تاریخ اثبات کنند. دین اینها و خدای اینها با تاریخ تعریف می شود. یک مسلمان امروزی ایمانش بند واقعه ملاقات پیامبر و جبرئیل در غار است،‌ یک شیعه ایمانش در گرو غدیر خم است و یک مسیحی ایمانش در گرو مصلوب شدن عیسی و حوادث قرون اول میلادی است. هر گاه این وقایع تاریخی به زیر سوال روند دین اینان نیز زیر سوال رفته و چنانچه مردود شوند دین اینان نیز مردود شده.

اما دین ما با خدا تعریف می شود نه تاریخ. دین ما اتکا و ارتباط با خدایی است که همین الان حاضر است و از آن قدرت می گیریم، انرژی می گیریم و بر زندگی ما تأثیر دارد. آری که این خدا در تمام طول تاریخ نیز بوده و سایر انسانها نیز آن را احساس کرده اند. آن ظهور پیامبران،‌ مقدسین و انسانهای بزرگ از همین تجربه ها و ارتباط ها بوده. آن واقعه غار حرا، طور سینا و معجزات همه تعینات و جلوه هایی از خدا توانند بود. ما این وقایع را احترام داشته اما در بند آنها نیستیم. و نه تلاشی برای اثبات یا رد آنها می کنیم. آن عصای موسی چه اژدها شده باشد یا نشده باشد، و فلان پیامبر چه فرشته ای دیده باشد یا ندیده باشد، و فلان صحابه چه آدم پاک و خوش حسابی بوده یا نبوده خللی به دین ما نیاورد. چرا که دین ما بر اساس خدایی است که همیشه حاضر است و الان نیز حاضر است و بودن و نبودن او ربطی ندارد به اینکه هزاروچهارصد سال پیش کسی در غاری نوری دیده باشد یا جوانمردی به روی صلیبی جوانمرگ شده باشد.

یک علت که دین های امروزی این سان اصرار و تمرکز دارند بر تاریخ این است که پندارند رسیدن به خدا از راه پیروی از سنت ها و دستورات یک پیامبر یا پیشوای خاص است. بدین سان این مهم می شود که زندگی تاریخی آن فرد و رهنمودهای او شناخته شده و عینا به همان سان عمل شوند. پس اگر پژوهش تاریخ پیامبری آن فرد را شک یا رد کند راه رسیدن به خدا نیز رد شده و دین فرو ریزد. و نیز به طور مشابه برخی دیگر پنداشته اند که اعتقاد به پیامبری یا بزرگی فردی خاص خود رکنی از ارکان دین است. در شهادتین اسلام گواه به پیامبری در کنار گواه به خدایی آمده و از ارکان دین است، در شیعه گواه به ولایت پنجتن و در مسیحیت گواه به مسیحیت و مصلوبیت از محورها و تعریف کننده های دین باشند.

اما اینها همه انحراف باشند. در انجیل سخن رفته از کسانی که قصری شکوهمند بر شالوده باطلاق بنا کرده، و چنین می شود که در اندک زمانی قصر فروریخته و منهدم شود. اینها نیز دین خود را بر آدم ها و وقایع بنا کرده اند پس دینشان هر آینه فرو ریزد و بلکه ریخته. اما دین راستین بر خدا و تنها خدا بنیان است، بر اصلی ورای زمان و مکان. در این دین راه رسیدن به این خدا از راه کسب صفات اوست، یعنی به مانند او در خود صفات اخلاقی به وجود آورده، به مانند او سازندگی کنیم، به مانند او با ظلم و بدی نبردیم. دین این است که صورت ما به مهربانی با دیگران سخن گوید، این است که آسفالت خیابانها درست شود، این است که زاغه ها آباد شوند. و در درجات بالاتر دین چنین باشد که با فرعونهای زمان نبرد شود، با دیکتاتورها،‌ رباخواران،‌ حریصان، سوداگران. دین روح و حرکت رستم در براندازی افراسیاب است.

پس دین ما آیین راستی و نیکی است که فطری ترین دین ها و همانا دین نخستین است که تمام پیامبران حقیقی تجویز کرده اند. مبنای مبارزه تمام پیامبران و عارفان در طول تاریخ همین بوده که دین را از آدم ها، افسانه ها و مراسم ها برگرفته و بر خدا و تنها خدا بنیان کنند. در دین ایشان ابتدای کار خدا است، پایان کار خداست و میانه آن نیز خداست. در کلیسای حقیقی سخن نه از مسیح است و نه صلیب بلکه از خداست و در مسجد حقیقی سخن نه از علی است نه از تقی بلکه از خداست. اما سودجویان هر بار این دین را مصادره کرده و آدم ها و افسانه ها را به آن بازگردانند. و دین همین شده که وقایعی تاریخی را باور و پافشاری داشت و شماری آیین های منقضی و بی ربط را طوطی وار و میمون وار تکرار کرد.

دوم آنکه ادیان امروز خدا را چون شبحی دوردست توصیف کرده که راهی به آن نیست: هزاران سال پیش برای اندک زمانی چون جرقه فتیله ای جلوه ای کرده و دینی را به کسی القا کرده و سپس ناپدید شده، و ناپدید ماند تا پس از مرگ که شاید او را ببینیم یا نبینیم. پس در این زندگی خدا هیچ حضور فعالی نداشته و دین همین است که شماری آیین ها و مراسم ها را به طور فیزیکی انجام داده به این امید که پس از مرگ از خشم و جهنم او در امان مانده و به بهشت او و احیانا ملاقات او احیا شویم.

اما خدای ما در همین زندگی نیز حاضر است. همان خدایی که با موسی سخن گفت امروز با ما سخن گوید و همان خدایی که عیسی را روح داد ما را نیز روح دهد و همان خدایی که محمد را پیروزی داد ما را نیز پیروزی دهد. خدا یک امر پنهان پشت پرده نیست، یک نیروی واقعی و زنده است. می توان با آن حرف زد. من با خدا حرف می زنم و او جواب می دهد. جواب او احساسات متعالی و الهامات است، رامش است، آرامش است و بسیاری شکلهای دیگر تواند گیرد. بسیار بوده اند طورهای سینا، بسیار بوده اند غارهای حرا و الهامات اعلی. تمام خوبی ها و نیکی ها مستقیم یا غیرمستقیم از این نیروی اسرارآمیز آمده و به این دنیا وارد می شوند.

خدا آن چیزی است که چون نام یا یادش در ذهن انسان آید سریانی از نیرو و انگیزه برای برقراری حق و عدالت در وجود سرازیر شود. تمام کارهای بزرگ در تاریخ با همین انگیزه صورت گرفته. با همین انگیزه و الهام بوده که تابلوهای نقاشی، دیوانهای حافظ، ریاضیات اقلیدسی و سایر آثار نفیسه شکل گرفته اند. با همین انگیزه بوده که شماری اندک بر شماری کثیر پیروز شدند، با همین انگیزه بوده که گاندی ها و ماندلاها در راه آزادی جنگیدند، با همین انگیزه بوده که شمشیر حق و آیین جوانمردی به وجود آمده. حتی همین علم مدرن و تکنولوژی امروز که بیخدایان به آن می نازند نتیجه همین الهامات خدایی بوده چرا که آن افلاطون ها، ارسطوها، و بعد ابن سیناها، رازی ها، خوارزمی ها و بعد دانشمندان رنسانس اروپا، نیوتون ها، کپلرها، بوهرها همه برای شناخت بهتر همین خدا و حقیقت وجود بوده که به مطالعه طبیعت و قوانین آن روی آورده و پیشرفت علم را خواست خدا در زندگی خود دانسته بودند.

پس خدای ما بسیار تاثیر دارد و بسیار حاضر است در این زندگی دنیا. در زمان های دور این کهکشانها و ستارگان و منظومه خورشیدی را به شکلی که نمیدانیم به وجود آورده، سپس در زمین حیات را به شکلی که نمی دانیم به وجود آورده، پس از آن سایر سازندگی ها را به انسان واگذاشته. اما در این واگذاشتن او را تنها نگذاشته و همچنان عامل الهام و یاری کننده است. هر کس هر کار بزرگی کرده در نتیجه نوعی ارتباط با خدا بوده. پس خدای ما محسوس است. اگر چه کاملا قابل درک نیست اما کاملا پنهان هم نیست.

سوم آنکه برخی می کوشند از راه برهان خدا را اثبات یا رد کنند. اما خدای ما خدای اثبات پذیر نیست، بلکه خود منشاء اثبات و استدلال است. این اثبات است که از خدا می آید و نه خدا از اثبات. ما خدا را باور داریم چون آن را احساس می کنیم، چون بر زندگی ما تاثیر گذارد. و ما در این امر تنها نباشیم: اکثریت انسانها در طول تاریخ خدا را باور داشته و به شکلی و در قالب مذهبی پرستش کرده اند. امروز نیز بر خلاف پیش بینی های ابتدای این قرن که دین از رونق خواهد افتاد می بینیم که در رواج خود باقی مانده و حتی بیشتر شده. با این همه پیشرفتی که در تکنولوژی و موبایل شده باز شمار بیشتری به دین و عرفان گرویده اند و کلیساها در غرب و مساجد در شرق پر گشته اند. باید پرسید یک انسان امروزی که به کلیسا یا مسجد یا معبد می رود چرا می رود؟ برای آنکه جواب می گیرد. انسان ابله نیست که کار بیهوده و بی تاثیری را مدام تکرار کند. اگر از خود اینها پرسید خواهند گفت از این پرستش ها و دعاها آرامش می گیریم و پاسخ های مشابه. این آرامش و حس های مطبوع توهم نیستند، حسی واقعی است و نشانی از عاملی پاسخ دهنده در عالم بالا. پس خدا جنبه محسوس نیز دارد و همین عامل باور ماست.

جاذبه زمین را نتوان دید اما تاثیرات محسوس آن چون فرو افتادن سیب از درخت را توان دید و از همین به آن باور داریم. همینطور موج الکترومغناطیس را نتوان دید اما تاثیرات آن را توان دید و از همین به این مفهوم باور داریم. به طور مشابه خدا را با چشم نتوان دید اما همین تاثیرات، همین حس ها آرامش، همین حس های تقدس، همین انگیزه های درستکاری و مبارزه را توان دید و همین ما و بسیاری دیگر را به باور آورده. به همین سبب است که مذهب نابود نمی شود. اگر خدا توهم بود باید همان هزار سال پیش فراموش می شد اما می بینیم که نمی شود و هر روز هم دین یا فرقه های جدید آید و همین نوشتار هم در همین راستا باشد. علت این است که مذهب و معنویات جواب می دهند. آری که بسیاری از این مذهب ها تحریف و آلوده شده و ما نیز به آنها ایرادها گرفتیم، اما همان دین تحریفی نیز قدرت حرکت دادن داشته و از بیخدایی بهتر است چنانکه ماشینی قراضه از پای پیاده بهتر است. دیگر چه رسد به دین پاک به آن شکل که ما توصیف کردیم و نور علی نور که گویند همین است.

حال در این میان شاید کسی گوید اما من خدا را حس نمی کنم و آن آرامش و سایر احساسات معنوی که در بالا گفتیم برای من روی ندهد. این امری غریب نیست، خیلی چیزها باشند که وجود دارند اما احساسشان نکنیم. مسئله در اینجا وجود خدا نیست بلکه آن است که چرا من او را احساس نمی کنم. به راستی چرا من او را احساس نمی کنم؟ به دلیل زندگی ناپاک، به دلیل رشوه هایی که می گیرم، به دلیل آسیب هایی که به دیگران می رسانم برای نفع خویش، به دلیل حق هایی که ناحق می کنم و دلهایی که ریش می کنم. اینها وجود مرا گرفته مانند دود که آتش را محیط کرده و مانع دید من می شوند. وگرنه خدا عیان است.

هر انسانی به حکم انسان بودن دارای روح خدایی است است. این همان نفسی است که حق از عالم لاهوتی بر خاک دمیده و ما از آن زندگی و حرکت یافتیم. حکمت از همین روح می آید، شهود و فطرت از روح می آید، و درک وجود و حقیقت خدا نیز از روح آید و از توانایی ها و استعدادهای آن باشد. اما این استعداد، به مانند هر استعداد دیگری، به خودی خود ظهور نکند و تربیت و تعلیم لازم آید. تربیت روح کارهای نیک است. کار خیر کردن، حق و عدالت را مبنای کارها قرار دادن، مبارزه با ظلم کردن قوای روح را تقویت کرده و در نتیجه آن شهود حاصل می شود، حکمت حاصل می شود، آگاهی از وجود خدا و نیرویی برتر حاصل می شود، شناخت برخی جنبه های پنهان عالم و کارکردهای پشت پرده حاصل می شود، ارتباط با عوالم دیگر حاصل می شود، قدرت شفا و بسیاری دیگر قوا و قابلیت های معنوی به همین شکل آیند.

از آنسو زندگی ناپاک، غفلت و کار خیر نکردن، تمام روز سریال و اینستاگرام دیدن، دنبال کردن شایعات و مزخرفات، درآمد های واسطه گری و حرام داشتن، و بدتر از آن شرکت در شر و ظلم قوای روح و آنتن های آن را ضعیف کرده و وجود خدا، حکمت، ظرافت و سایر عطیه های معنوی و اخلاقی از ذهن بشر کمرنگ شوند. به مانند کسی که شیشه ماشینش را پاک نکرده و بلکه هر روز بر آن گل و کثافات هم ریزد به زودی دید او مسدود شده و زود باشد که ماشین به کوهی افتد و تمام آن اسنیتاگرام ها، پوسترها، پولهای حرام و رویاهای فرعونی به دره مرگ فرو روند. پس اگر کسی گفت من خدا را حس نمی کنم باید از او پرسید در این هفته به چند فقیر کمک کرده ای؟ برای بهبود محیط پیرامون و مبارزه با بدی ها چه طرح و برنامه ای داری؟ چه مشکلی از بشر حل کرده ای یا داری می کنی؟ اگر پاسخ به اینها هیچ است پس هیچ تعجبی ندارد که خدا را حس نمی کنی.

چهارم آنکه، پنجم آنکه، ششم و هفتم ... و همینطور رویم تا هزاران نکته و ظرافت در ارتباط با خدای ماست که عارف گفته: «به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقی ...» خدا مانند خورشیدی است که بسیاری شعاع های نور ساطع کند و هر شعاع یک صفت نیک و یک نکته غریب است، و یا مانند معشوقی است با زلف های پریشان که هر تار مو ظرافت و تجلی ای از نیکی در این دنیا است. اما چنانکه خدا هست اهریمن نیز هست و کار او همین است که خارها و سوء تفاهم ها به هر تار مو علم کند تا نشود که ما به آن رسیم و لمس کنیم. آنچه که در بالا نوشتیم در راه زدودن همین خارها بود. و البته که خود ما نیز گرفتار همین خارها هستیم و یاد خدا از گوشه ذهن می لغزد مانند صابون روی ظرفشویی. با اینحال این نوشتار سوء تفاهم های اصلی را کوباند و حال خدا آشکار تر از گذشته شد.

خدای ما با قوای روح که در وجود هر انسان هست تجربه تواند شد. خدای ما آن منشاء سازندگی، علم، زیبایی و اخلاق است. خدا چیزی است که یادش به شکلی مرا در مرتبه ای از هستی قرار می دهد که از رنج ها و اندوهای این دنیا فراتر رود و حسی از پاکی، نبرد با ناپاکی و تعالی مرتبه وجودی سازد. خدا نیرویی زنده است، با آن می توان حرف زد و ارتباط گرفت. دعا یک حقیقت است با تاثیرات شگرفت و معجزه آسا. با اینهاست که خدای ما شناخته می شود. و این شناخت و ارتباط در هر زمان میسر است و محدود به هزاران سال پیش نباشد، و برای هر کس میسر است و محدود به اندکی افراد برگزیده و نورچشمی نباشد. خدای ما حقیقتی است قابل درک و لمس، در همین جا و همین الان و برای همه انسانها.